دربه درفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آواره؛ بیخانمان؛ کسی که از خانه و مسکن خود رانده و آواره شده باشد.۲. (قید) از این در به آن در؛ از یک خانه به خانۀ دیگر؛ در همه جا. دربهدر شدن: (مصدر لازم)
دربهلغتنامه دهخدادربه . [ دَ ب ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال ایذه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ای
دربهلغتنامه دهخدادربه . [ دَب َ / ب ِ ] (اِ) پارچه و پینه که بر جامه دوزند. (برهان ). پینه و درپی و پاره ای که بر جامه جز آن دوزند.(ناظم الاطباء). درپه . درپی . وصله . رقعه : زب
دربةلغتنامه دهخدادربة. [ دَ رِ ب َ ] (ع ص ) مؤنث دَرِب ، حریص . گویند: عقاب دربة علی الصید؛ عقاب حریص و دلیر بر شکار.(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زن عاقل و خردمند. |
آوارهفرهنگ انتشارات معین(رِ) 1 - (ص .) بی خانمان ، دربه در. 2 - گم گشته . 3 - فراری . 4 - پراکنده ، پریشان . 5 - ( اِ.) ستم ، آزار.
همانلغتنامه دهخداهمان . [ هََ ] (ضمیر مرکب ، ص مرکب ) اشارت است به چیزی که در خاطر ملحوظ است . (آنندراج ). مرکب است از هم + آن . در جمله بدین معنی است : این آن چیزی است که بوده
قلاشلغتنامه دهخداقلاش . [ ق َل ْ لا ] (ص ) زیرک حیله گر. این کلمه فارسی است زیرا در کلام عرب شین پس از لام وجود ندارد. (اقرب الموارد). مردم بی نام و ننگ و لوند و بی چیز و مفلس و
آوارفرهنگ انتشارات معین1 - (ص .) آزار، رنج ، ستم . 2 - خراب ، ویران . 3 - ( اِ.) هرج و مرج ، بی نظمی . 4 - غارت ، چپاول . 5 - دربه در، آواره .