سردرگملغتنامه دهخداسردرگم . [ س َ دَ گ ُ] (ص مرکب ) کنایه از سراسیمه و حیران . (آنندراج ).- رشته ٔ سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. (آنندراج ) : با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان رشته ٔ حبل المتینم رشته ٔسردرگم است . <p class
سردرگم کردندیکشنری فارسی به انگلیسیamaze, baffle, bamboozle, becloud, befog, bemuse, bewilder, disorient, distract, entangle, fog, muddle, mystify, perplex, puzzle, trip
سردرگمیدیکشنری فارسی به انگلیسیbafflement, crisscross, disorientation, entanglement, flap, huggermugger, maze, mess, mixed, muddle, perplexity, puzzle
سردرگمیفرهنگ مترادف و متضاد۱. حیرت، سرگردانی، کلافگی، سرگمی، تحیر ۲. سراسیمگی، تشویش، اضطراب ۳. آشفتگی، بههمپیچیدگی ۴. تردید، دودلی