راهویفرهنگ فارسی عمید= رهاوی: ◻︎ نکیسا در ترنّم جادوی ساخت / پس آنگه این غزل در راهوی ساخت (نظامی۲: ۲۹۶).
راهویلغتنامه دهخداراهوی . [ هََ ] (اِ) رهاوی . نام پرده ٔ سرود. (شرفنامه ٔ منیری ). مخفف رهاوی که یکی ازدوازده مقام موسیقی باشد. (فرهنگ خطی ). نام مقامی است از موسیقی که رهاوی نیز گویند، لیکن بعضی گفته اندرهاوی قول عوام است . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نام مقامی است از موسیقی که به رهاوی
راهوییلغتنامه دهخداراهویی . (اِخ ) ابوالحسن محمدبن اسحاق بن ابراهیم حنظلی راهویی ، در مرو دیده بر جهان گشود و در نیشابور بزرگ شد و در خراسان از پدر خود و دیگران حدیث شنید. راهویی به شام و عراق و مصر و حجاز مسافرت کرد ودرین سفرها از احمدبن حنبل و ابن شرقی و دیگران حدیث شنید. عبدالباقی بن قانع و
راهوییلغتنامه دهخداراهویی . (ص نسبی ) منسوب است به اسحاق بن ابراهیم معروف به ابن راهویه . (از انساب سمعانی ).
راهپویلغتنامه دهخداراهپوی . (نف مرکب ) راهرو. راه نورد. رهنورد. راه پیما. که راه را بپیماید. که راه را بپوید. || کنایه از اسب : بفرمود تا برنهادند زین برآن راه پویان باریک بین .فردوسی .
راه راهلغتنامه دهخداراه راه . (ص مرکب ) مخطط. (ناظم الاطباء). چیز مخطط معروف به راهدار: جامه و قبای راه راه ؛ آنکه خطوط رنگین داشته باشد. (از بهار عجم ). الیجه . (یادداشت مؤلف ). الجه ؛ مخفف الاجه ٔ ترکی ، جامه راه راه رنگارنگ . (فرهنگ لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری ). راه را. رارا (مخفف راه راه
راهوییلغتنامه دهخداراهویی . (اِخ ) ابوالحسن محمدبن اسحاق بن ابراهیم حنظلی راهویی ، در مرو دیده بر جهان گشود و در نیشابور بزرگ شد و در خراسان از پدر خود و دیگران حدیث شنید. راهویی به شام و عراق و مصر و حجاز مسافرت کرد ودرین سفرها از احمدبن حنبل و ابن شرقی و دیگران حدیث شنید. عبدالباقی بن قانع و
راهوییلغتنامه دهخداراهویی . (ص نسبی ) منسوب است به اسحاق بن ابراهیم معروف به ابن راهویه . (از انساب سمعانی ).
ابن راهویهلغتنامه دهخداابن راهویه . [ اِ ن ُ ی َ / وَی ْه ْ ] (اِخ ) ابویعقوب اسحاق بن ابی الحسن ابراهیم بن مخلد مروزی . ولادت 161 یا 162 یا 163 هَ .ق . وفات <span
ابن راهویه ارجانیلغتنامه دهخداابن راهویه ارجانی . [ اِن ُ ی َ ی ِ / وَ هَِ اَرْ رَ ] (اِخ ) ابن الندیم در ترجمه ٔ اقلیدس از این مرد ریاضی نام می برد و میگوید مقاله ٔ عاشره ٔ اصول هندسه ٔ اقلیدس را تفسیر کرده است .
چکاوکفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) پرندهای کوچک و خوشآواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر؛ چرز؛ مانوک؛ مانورک؛ جل؛ جلک؛ ژوله؛ هوژه؛ خجو؛ خاکخسپه: ◻︎ هر چکاوک را رسته ز بر سر کلهی / زاغ با راغ گرفته به یکی کنج پناه (منوچهری: ۱۸۹).۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه همایون: ◻︎ زده به بزم تو رامشگران به دولت تو / گه
قالوسلغتنامه دهخداقالوس . (اِ) نام نوائی و لحنی باشد از موسیقی . (برهان ).موضعی است که نوای قالوسی بدان منسوب است و گاهی نوا را قالوس نیز گویند بحذف یا : همی تا برزند آواز بلبلها به بستانهاهمی تا برزند قالوس خنیاگربه مزمرها. منوچهری .<b
رهاویلغتنامه دهخدارهاوی . [ رَ ] (اِ) (اصطلاح موسیقی ) نام مقامی است از دوازده مقام موسیقی و وقت سراییدن آن از صبح تا طلوع است و به هندی آن را للت گویند. (از غیاث اللغات ). نام نوایی از موسیقی . (از شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ جهانگیری ). آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود، نصیحت آمیز و
نوشخوردلغتنامه دهخدانوشخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) نوش خوردن . شادخواری . رجوع به نوش خوردن شود. || (اِ مرکب ) طعام گوارا. (یادداشت مؤلف ). شراب خوشگوار. نوشخوار. رجوع به شاهد ذیل معنی قبلی شود : بسا خان و کاشا
رکبلغتنامه دهخدارکب . [ رَ ] (ع اِ) شترسواران ده عدد و افزون . اسم جمع است یا جمع و گاهی برای اسب سواران هم باشد. ج ، اَرکُب و رُکوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شترسواران اسم جمع است و گویند جمع است بر خلاف اصل و گاهی بر اسب سواران نیز اطلاق شود. (ازاقرب الموارد). ج ِ راکِ
راهوییلغتنامه دهخداراهویی . (اِخ ) ابوالحسن محمدبن اسحاق بن ابراهیم حنظلی راهویی ، در مرو دیده بر جهان گشود و در نیشابور بزرگ شد و در خراسان از پدر خود و دیگران حدیث شنید. راهویی به شام و عراق و مصر و حجاز مسافرت کرد ودرین سفرها از احمدبن حنبل و ابن شرقی و دیگران حدیث شنید. عبدالباقی بن قانع و
راهوییلغتنامه دهخداراهویی . (ص نسبی ) منسوب است به اسحاق بن ابراهیم معروف به ابن راهویه . (از انساب سمعانی ).