پیشکیلغتنامه دهخداپیشکی . [ ش َ ] (ق مرکب ) از پیش پیش . زودتر از گاه مقرر. دادن یا فرستادن یا ستاندن چیزی سلف قبل از موعد مقرر. سلف . قبلاً؛ استسلاف ؛ بها پیشکی گرفتن . || به مساعده . بطور مساعده .
پیشکیفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی کاری که پیش از وقت انجام داده شود.۲. ویژگی پولی که پیش از موعد پرداخت به کسی بدهند.۳. (قید) پیش از موعد.
پیشکیفرهنگ فارسی معین(شَ) (ق مر.) 1 - کاری که پیش از وقت انجام شود. 2 - پولی که پیش از وقت پرداخت شود.
عمق سِکیSecchi depth, Secchi disk depth, Secchi disk transparencyواژههای مصوب فرهنگستانعمقی از آب که در آن زلالیسنج سِکی غوطهوردرآب دیگر دیده نمیشود یا بهزحمت قابل تشخیص است
چسکیلغتنامه دهخداچسکی . [ چ ُ س َ ] (ص نسبی ) در تداول عامه ، هر چیز سست و بیدوام . الکی . پفکی . پوشالی . هر چیز بیدوام از قبیل : کفش ، جوراب ، پارچه ، ظرف شکستنی و امثال اینها. || در اصطلاح عامه ، کنایه از مزاج علیل و ضعیف . مردنی . مافنگی .
پیشکیجانلغتنامه دهخداپیشکیجان . (اِخ ) دهی جز دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت . واقع در جنوب خاوری رودبار و 22 هزارگزی جنوب امام . کوهستانی ، سردسیر، دارای 145 تن سکنه . آب آن از چشمه سار محصول آنجا غلات و بنشن و گردو و لبنی
پیشکینلغتنامه دهخداپیشکین . (اِخ ) تومانی به آذربایجان : حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب آرد: تومان پیشکین ؛ درین تومان هفت شهرست : پیشکین و خیاو و انار و ارجاق و اهر و تکلفه و کلیبر ، پیشکین از اقلیم چهارم است . طولش از جزایر خالدات «فب ک » و عرض از خط استوار «لزم »و در اول وراوی میخواندند چون پیش
پیشکینلغتنامه دهخداپیشکین . (اِخ )نام ملک عزالدین از شاهان سلجوقی موصل : چرا پیشکین خواند او را سپهرکه هست از چنان خسروان پیش مهراگر پیشکین برنویسند راست بود کی پشین حرف بر وی گواست .(رجوع به عزالدین و رجوع به اقبالنامه ٔ نظامی چ وحید ص <span class="h
پیشکین گرجیلغتنامه دهخداپیشکین گرجی . [ ن ِ گ ُ ] (اِخ ) حاکم پیشکین (صحیح : مشکین ). و بعبارت بهتر حاکم و راوی ناحیتی به آذربایجان شرقی که بنام وی پیشکین (صحیح : مشکین ) شده است . (نزهةالقلوب چ اروپا ص 82).
پیشکی دادنلغتنامه دهخداپیشکی دادن . [ ش َ دَ ] (مص مرکب ) دادن قبل از زمان معهود. جلو دادن . پیش از فرارسیدن موعد مقرر دادن .
سلامیلغتنامه دهخداسلامی . [ س َ / س ِ ] (اِ) هدیه و پیش کشی که بشخص بزرگ میدهند. (ناظم الاطباء). || سلامانه . (آنندراج ). || پول مساعده و پیشکی . || وجه پیشکی که کشاورز بحاکم میدهدبرای گرفتن اراضی . || پیشکی که کشاورز بزمین دار میدهد از جهت بناکردن خانه . (ناظ
پیش پرداختفرهنگ فارسی عمیدپولی که بابت دستمزد کارگر یا حقوق کارمند یا بهای کالا پیشکی داده شود؛ مساعده.
پیش قسطفرهنگ فارسی معین(قِ) (اِمر.) 1 - مساعده ، وجهی که پیشکی دهند. 2 - قسمت نخست از چند قسط . 3 - بیعانه .
پیشکین گرجیلغتنامه دهخداپیشکین گرجی . [ ن ِ گ ُ ] (اِخ ) حاکم پیشکین (صحیح : مشکین ). و بعبارت بهتر حاکم و راوی ناحیتی به آذربایجان شرقی که بنام وی پیشکین (صحیح : مشکین ) شده است . (نزهةالقلوب چ اروپا ص 82).
پیشکیجانلغتنامه دهخداپیشکیجان . (اِخ ) دهی جز دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت . واقع در جنوب خاوری رودبار و 22 هزارگزی جنوب امام . کوهستانی ، سردسیر، دارای 145 تن سکنه . آب آن از چشمه سار محصول آنجا غلات و بنشن و گردو و لبنی
پیشکینلغتنامه دهخداپیشکین . (اِخ ) تومانی به آذربایجان : حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب آرد: تومان پیشکین ؛ درین تومان هفت شهرست : پیشکین و خیاو و انار و ارجاق و اهر و تکلفه و کلیبر ، پیشکین از اقلیم چهارم است . طولش از جزایر خالدات «فب ک » و عرض از خط استوار «لزم »و در اول وراوی میخواندند چون پیش
پیشکینلغتنامه دهخداپیشکین . (اِخ )نام ملک عزالدین از شاهان سلجوقی موصل : چرا پیشکین خواند او را سپهرکه هست از چنان خسروان پیش مهراگر پیشکین برنویسند راست بود کی پشین حرف بر وی گواست .(رجوع به عزالدین و رجوع به اقبالنامه ٔ نظامی چ وحید ص <span class="h
پیشکی دادنلغتنامه دهخداپیشکی دادن . [ ش َ دَ ] (مص مرکب ) دادن قبل از زمان معهود. جلو دادن . پیش از فرارسیدن موعد مقرر دادن .