دیزبنلغتنامه دهخدادیزبن . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
دیزبینلغتنامه دهخدادیزبین .(اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر با 102 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
دزبانلغتنامه دهخدادزبان . [ دِ ] (اِ مرکب ) کوتوال . (یادداشت مرحوم دهخدا). دژبان . قلعه دار : همانگه سوی دزبان کس فرستادکه بختم دوش درخواب آگهی داد. (ویس و رامین ).بدیدی دز از دز فرودآمدی به دزبان بر از وی درود آمدی . <p cl
دزبگانلغتنامه دهخدادزبگان . [ دُ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر. واقع در 19 هزارگزی جنوب سرباز و کنار راه فرعی سرباز به فیروزآباد، با 200 تن سکنه . آب از رودخانه و راه آن مالرو است . اهالی این ده از طایفه ٔ
دیزبانلغتنامه دهخدادیزبان . (اِخ ) نام محلی کنار راه قم و سلطان آباد میان سلفجگان و راهجرد در 202400 گزی طهران . (یادداشت مؤلف ).
بنلغتنامه دهخدابن . [ ب ُ ] (اِ) بنیاد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). پایه . اساس . پای . اصل . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو بشنید ازو مرد داناسخن مر آن نامه را پاسخ افکند بن . فردوسی .ز دستور پرسی