باشالغتنامه دهخداباشا. (اِ) پاشا. مخفف پادشاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || وزیر.(آنندراج ). وزیر بزرگ . || حاکم . والی . (ناظم الاطباء). معرب پاشا. صاحب النقود آرد: لقبی است
باشالغتنامه دهخداباشا. (اِ) جانوری معروف که بدان شکار کنند. (آنندراج ). قسمی از باز شکاری . (ناظم الاطباء). و رجوع به باشه و باشق شود.ظاهراً در این معنی تحریف یا لهجه ای از باشه
باشازادهلغتنامه دهخداباشازاده . [ دَ] (اِخ ) از ادبا و معاریف مصر که در رجب سال 1023 هَ . ق . درگذشت . از نوشته های او مکاتیبی است که به قاضی محمد دراز المکی و شیخ عبدالرحمن مرشدی ن
باشاملغتنامه دهخداباشام . (اِ) پرده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ). در مجمعالفرس مطلقاً بمعنی پرده است . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 177). || سرانداز زنان
باشامهلغتنامه دهخداباشامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) چادر. معجری باشد که زنان بر سراندازند. (برهان قاطع). معجری که زنان بر سر اندازند و آنرا باشومه و باشام نیز گفته اند. مقنعه . (آنندرا
باشانلغتنامه دهخداباشان . (اِ) رازی . گوید بیخ نباتی است و هیئت او آن است که سه بیخ باشد در هم پیچیده وپوست او را نشنح (؟) بسیار بود و به فرح (؟) مشابهت دارد و تفرقه بآن است که ر