خرابللغتنامه دهخداخرابل . [ خ َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) مفردآن خرنبل است . رجوع به خرنبل در این لغت نامه شود.
خربللغتنامه دهخداخربل . [ خ َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیر کوه باشت بابویی بخش گچساران بهبهان . دارای 240 تن سکنه . آب آن از چشمه می باشد. ساکنان آن از طایفه ٔباشت بابوئی اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
خربیللغتنامه دهخداخربیل . [ خ َ ] (اِخ ) نام مردی مؤمن از آل فرعون بود که خدا در قرآن از او نام می برد. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).این نام بدون الف و لام است . (منتهی الارب ). او یکی از آن سه تنی است که در نهان بموسی ایمان آورده اند.
خرنبللغتنامه دهخداخرنبل . [ خ َ رَم ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) زن گول . || عجوزه ٔ فانی . (منتهی الارب ). ج ، خَرابِل . || الفی و آن گیاهی است دارویی . (یادداشت بخط مؤلف ). و به جنگل شناسی ساعی ص 278 رجوع شود.