حواریلغتنامه دهخداحواری . [ ح َ ] (اِ) حَواری ّ. یار برگزیده و عنوان هر یک از یاران عیسی : چندان دروغ و بهتان گفتند که آن یهودان بر عیسی بن مریم بر مریم و حواری . منوچهری .سرمه ٔ
هواریواژهنامه آزادنوعی غذای محلی که با ماهی بویژه با ماهی هوور و با برنج پخته می شود تقریبا معادل استامبولی با گوشت ماهی است
حوارینلغتنامه دهخداحوارین . [ ] (اِخ ) نام قریه ای است در بین تدمر و شام و در دو منزلی تدمر. یزیدبن معاویه در این محل درگذشت . رجوع به معجم البلدان شود.
حواریاتلغتنامه دهخداحواریات . [ ح َ ری یا ] (ع ص ) زنان شهر بدان جهت که سپید باشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
حواریانلغتنامه دهخداحواریان . [ ح َ ری یا ](اِ) ج ِ حواری .یاران : خواص دولت و حواریان حضرت خویش را حاضر کرده و از چاره ٔ آن کار... استطلاع کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || (اِخ ) ج
حوارینلغتنامه دهخداحوارین . [ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در بحرین . زیادبن عمرو از اصحاب حضرت علی المرتضی این قصبه را فتح کرد.
حواریانلغتنامه دهخداحواریان . [ ح َ ری یا ](اِ) ج ِ حواری .یاران : خواص دولت و حواریان حضرت خویش را حاضر کرده و از چاره ٔ آن کار... استطلاع کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || (اِخ ) ج
حواریونلغتنامه دهخداحواریون . [ ح َری یو ] (اِخ ) ج ِ حواری . (ترجمان عادل بن علی ). یاران مسیح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ابوالفرج بن الجوزی در المدهش نام حواریون عیسی را
حواریةلغتنامه دهخداحواریة. [ ح َ ری ی َ ] (ع اِ) مؤنث حواری . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حواری شود. || حضریة. (از اقرب الموارد).
حوارینلغتنامه دهخداحوارین . [ ] (اِخ ) نام قریه ای است در بین تدمر و شام و در دو منزلی تدمر. یزیدبن معاویه در این محل درگذشت . رجوع به معجم البلدان شود.
حواریاتلغتنامه دهخداحواریات . [ ح َ ری یا ] (ع ص ) زنان شهر بدان جهت که سپید باشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).