خداترسیلغتنامه دهخداخداترسی . [ خ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) ایمان . پرهیزگاری . خداپرستی : هیچ سودم نه زآن پشیمانی جز خداترسی و خداخوانی . نظامی .کاربینان که کار او دیدنداز خداترسیش بپرسیدند. نظامی .گر آن
خداترسلغتنامه دهخداخداترس . [ خ ُ ت َ ] (نف مرکب ) متقی . پرهیزگار. عفیف . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنکه از خدا ترسد. باایمان . معتقد بخدا. خداپرست : وآن پیر حیایی خداترس با شیر خدای بود همدرس . نظامی .خداترس را بر رعیت گمار
تدینفرهنگ مترادف و متضاد۱. پارسایی، تقدس، تقوا، تورع، خداترسی، دیانت، دینباوری، دینداری، دینورزی، ۲. دیندار بودن، متدینبودن ≠ ناپارسایی
خداخوانیلغتنامه دهخداخداخوانی . [ خ ُ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل خدا یاد کردن . عمل خدا خواندن : هیچ سودم نه زآن پشیمانی جز خداترسی و خداخوانی .نظامی .