سخن گزاریلغتنامه دهخداسخن گزاری . [ س ُ خ َ گ ُ ] (حامص مرکب ) نطق . سخنوری . سخن گفتن : صیاد بدین سخن گزاری شد دور ز خون آن شکاری .نظامی .
سخن گزارلغتنامه دهخداسخن گزار. [ س ُخ َ گ ُ ] (نف مرکب ) سخنگو. ناطق . سخنور : تا از برای گفت شنود است خلق راگوش سخن نیوش و زبان سخن گزار. سوزنی .زرین سخن سوار صفت کرده عسجدی کلک هن
لبیدیلغتنامه دهخدالبیدی . [ ل َ ] (حامص ) شاعری وقصه خوانی و سخن گزاری . (برهان ). رجوع به لبید شود.
سخنلغتنامه دهخداسخن . [ س ُ خ ُ / س ُ خ َ / س َ خ ُ / س َ خ َ ] (اِ) سخون . پهلوی «سخون » «اونوالا 116» و «سخون » (کلمه ، لفظ، عبارت )، از اوستا «سخور» (اعلان ، نقشه و طرح ) (ب
لبیدلغتنامه دهخدالبید. [ ل َ ] (اِ) سخن و گفتگوی . || لاف و گزاف . || اشاره به شاعر و قصه خوان و سخن گزار هم هست ، چه لبیدی به معنی شاعری و قصه خوانی و سخن گزاری باشد. (برهان ).
ترجمانیلغتنامه دهخداترجمانی . [ ت َ ج ُ ] (حامص ) ترجمه و تفسیر و تعبیر. (ناظم الاطباء). سخن گزاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به معانی ترجمان شود.
تیلماچیلغتنامه دهخداتیلماچی . (اِ مرکب ) ترجمان ؛ یعنی زبانهای مختلف فهم کند و هر یکی را بزبان وی فهم کند. (آنندراج ). مترجم و ترجمان . (ناظم الاطباء). صاحب منتهی الارب کلمات ترجما