تعظیم کردنلغتنامه دهخداتعظیم کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توقیر نمودن و احترام کردن . (ناظم الاطباء). بزرگداشت . بزرگ داشتن : شاه دید او را و بس تعظیم کردمخزن زر را بدو تسلیم کرد. مولوی .|| سلام با کرنش کردن . (ناظم الاطباء). دوتا شد
تحجملغتنامه دهخداتحجم . [ ت َ ح َج ْ ج ُ ] (ع مص ) صاحب غیاث اللغات بنقل از «منتخب » آرد: بیرون برآمدگی از هر چیز. || حجامت نمودن . || مکیدن . || بازداشتن . || برآمدن پستان .
تحجیملغتنامه دهخداتحجیم . [ ت َ ] (ع مص ) تیزنگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیز نگریستن بسوی کسی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحزملغتنامه دهخداتحزم . [ ت َ ح َزْ زُ ] (ع مص ) تنگ بسته شدن بر اسب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || میان دربستن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تلبب . میان دربستن به ریسمان و آماده ٔ کاری شدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تهزملغتنامه دهخداتهزم . [ ت َ هََ زْ زُ ] (ع مص ) شکسته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شکسته شدن عصا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بانگ کردن رعد. (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن کمان و تندر و رعد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموار
تعجیملغتنامه دهخداتعجیم . [ ت َ ] (ع مص ) سخن گفتن بزبان عجم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عربی را عجمی ساختن . || عجم برزدن . (تاج المصادر بیهقی ). نقطه نهادن نوشته را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کتاب را نقطه کردن . (آنندراج ).
تعظیم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ردن، خَم شدن، کمر دوتاکردن، کُرنش کردن، مؤدب بودن، احترام نشان دادن تسلیم شدن، توافق کردن زمین بوسیدن
عَزَّرُوهُفرهنگ واژگان قرآناو را با احترام و تعظيم ياري دادند(تعزير همان نصرت است ، البته نصرت توأم با تعظيم )
تعظیملغتنامه دهخداتعظیم . [ت َ ] (ع مص ) بزرگ داشتن و بزرگ گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بزرگ داشتن و بزرگ کردن . (زوزنی ). بزرگ داشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بزرگ کردن و بزرگ داشتن و به بزرگی صفت نمودن و بزرگ شمردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). توقیر و احترام و
تعظیمفرهنگ فارسی عمید۱. بزرگ کردن؛ بزرگ داشتن.۲. احترام کردن؛ کرنش کردن؛ سر فرود آوردن پیش کسی بهرسم احترام.
حرف تعظیملغتنامه دهخداحرف تعظیم . [ ح َ ف ِت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف تعجب . شمس قیس در عنوان حرف تعظیم و تعجب گوید: الفی است که در اواخر بعضی نعوت فایده ٔ تعظیم و تعجب دهد، چنانکه پاکا آفریدگارا، بسا مال که فلان دارد. و چنانکه شاعر گوید:اگر شاه غازی نکردی هنرور ایزد مر او را ندادی
چشم تعظیملغتنامه دهخداچشم تعظیم . [ چ َ / چ ِ م ِ ت َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشم تکریم . نظر احترام .- بچشم تعظیم نگریستن ؛ کنایه از احترام گذاشتن و بزرگ داشتن و تعظیم و تکریم کردن است : لاجرم سوی تو آزاد
واجب التعظیملغتنامه دهخداواجب التعظیم . [ ج ِبُت ْ ت َ ] (ع ص مرکب ) آن که شایسته و لایق احترام و تعظیم بود. (ناظم الاطباء): امام زاده ٔ واجب التعظیم .
تعظیملغتنامه دهخداتعظیم . [ت َ ] (ع مص ) بزرگ داشتن و بزرگ گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بزرگ داشتن و بزرگ کردن . (زوزنی ). بزرگ داشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بزرگ کردن و بزرگ داشتن و به بزرگی صفت نمودن و بزرگ شمردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). توقیر و احترام و
تعظیمفرهنگ فارسی عمید۱. بزرگ کردن؛ بزرگ داشتن.۲. احترام کردن؛ کرنش کردن؛ سر فرود آوردن پیش کسی بهرسم احترام.