تخزیملغتنامه دهخداتخزیم . [ ت َ ] (ع مص ) خِزامه [ حلقه ٔ مویین ] در بینی شتر کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
تخجملغتنامه دهخداتخجم . [ ت َ ج ُ / ت َ خ َج ْ ج ُ ] (ص ) حریص و خداوند شره . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 285). رشیدی آرد: بفتحتین و ضم جیم تازی مشدد ؛
تخزملغتنامه دهخداتخزم . [ ت َ خ َزْ زُ ] (ع مص ) خلیدن خار در پای کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد).
تخجمفرهنگ فارسی عمید۱. نامبارک؛ شوم.۲. حریص؛ آزمند: ◻︎ نامم همای دولت و شهباز حضرت است / نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است (خاقانی: ۸۴۳).
مخزمةلغتنامه دهخدامخزمة. [ م ُ خ َزْ زَ م َ ] (ع ص ) مرغان و شترمرغان که دیوار بینی آنها سوراخ دار است . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخزیم شود.