آسمانیلغتنامه دهخداآسمانی . [ س ْ / س ِ ] (ص نسبی ) سماوی . فلکی . سپهری . چرخی . گرزمانی . گردونی . || نجومی . احکامی . احکام نجومی : ولیکن اتفاق آسمانی کند تدبیرهای مرد باطل . منوچهری . || عِلوی :
آسمانیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به آسمان.۲. الهی؛ ربانی؛ خدایی: ◻︎ بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تٲیید آسمانی نیست (سعدی: ۸۴).۳. مربوط به تقدیر و سرنوشت.۴. به رنگ آسمان؛ آبی آسمانی؛ آبی روشن؛ آبی کمرنگ.۵. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] ارجمند بودن؛ گرانقدر بودن.
آسمانیفرهنگ فارسی معین( ~.)(ص نسب .) 1 - سماوی ، سپهری . 2 - نجومی . 3 - عالی . 4 - آبی روشن . 5 - خدایی .
تاسمانیلغتنامه دهخداتاسمانی . (اِخ ) یا سرزمین «وان دیمن ». جزیره ٔ نسبةً بزرگی است در جنوب استرالیا و بوسیله ٔ آب کم عمقی از استرالیا جدا میشود. یکی از دول مشترک المنافع انگلستان است و 216000 تن سکنه دارد و دارای معادن نفت ، طلا و مس است . رجوع به تاسمان و قامو
شاسمانیلغتنامه دهخداشاسمانی . (اِخ ) ابوبکر. وی بسال 761 هَ . ق . از جانب سربداران حکومت شاسمان داشت . گفته اند که چهل تن از سربازان مغول را در دیواره های قلعه ای که به شاسمان بنا کرد لای جرز گذاشت . چندی پس از آن تیمور عمارتی در این موضع برای خود بساخت و زمستان