استاجلولغتنامه دهخدااستاجلو. [ اُ ] (اِخ ) رجوع به محمدبیک استاجلو و رجوع به محمدبیک خامان سلطان استاجلو شود.
استاجلولغتنامه دهخدااستاجلو. [ اُ ](اِخ ) یکی از هفت قبیله از ایلات ترک که ارکان سپاه صفویه محسوب میشدند و آنها از این قرارند: شاملو، روملو، استاجلو، تکلو، ذوالقدر، افشار و قاجار. (تاریخ ادبیات ایران تألیف برون ترجمه ٔ یاسمی ج 4 ص 41<
خان محمد استاجلولغتنامه دهخداخان محمد استاجلو. [ م ُ ح َم ْ م َ دِ اُ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران شاه اسماعیل صفوی است که در جنگ چالدران میمنه ٔ لشکر شاه اسماعیل صفوی را اداره میکرد. خواندمیرآورد: «در سنه ٔ عشرین و تسعمائة (920 هَ . ق .) در منزل چالدران که در بیست فرسخی
استجلوواژهنامه آزادیکی از قبایل ترک در ایران- روستایی دور افتاده در شهرستان زنجان وجود دارد که همه ساکنین آن فامیلی شان استجلو میباشد که به شکل سنتی کشاورزی و دامداری میکنند و مردمانی پاک دل و ساده و مهمان نواز هستند
استجلاءلغتنامه دهخدااستجلاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دیدن . || طلب ظهور امری کردن . || روشن و مجلی ساختن . (غیاث ).
استجلاءدیکشنری عربی به فارسیجستجو كردن , درخواست عقبنشينى , تقاضاى عقبنشينى , درخواست ترك وطن , تقاضاى ترك منطقه
خان محمد استاجلولغتنامه دهخداخان محمد استاجلو. [ م ُ ح َم ْ م َ دِ اُ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران شاه اسماعیل صفوی است که در جنگ چالدران میمنه ٔ لشکر شاه اسماعیل صفوی را اداره میکرد. خواندمیرآورد: «در سنه ٔ عشرین و تسعمائة (920 هَ . ق .) در منزل چالدران که در بیست فرسخی
ذوالقدرلغتنامه دهخداذوالقدر. [ ] (اِخ ) یکی از ایلات هفتگانه ٔ ترک ، در سپاه صفویّه . رجوع به استاجلو شود.
بایزیدبیکلغتنامه دهخدابایزیدبیک . [ی َ ب َ ] (اِخ ) قاپوچی باشی استاجلو از اعاظم درگاه شاه عباس اول که یعقوبخان ذوالقدر را پس از آنکه تسلیم شد به دست او سپردند و سرانجام یعقوبخان در خلوتخانه کشته شد. و رجوع به عالم آرای عباسی ج 1 ص 435</
احمدبیکلغتنامه دهخدااحمدبیک . [ اَ م َ ب َ ] (اِخ ) ابن علاءالدوله ذوالقدر که از جانب پدر با برادر مهتر خویش کورشرخ (؟). بسرداری سپاهی که بخونخواهی ساروقبیلان بحرب محمدبیک استاجلو مأمور گردید و در ظاهر قلعه آمد جنگی سخت بوقوع پیوست و هر دو برادر کشته شدند. رجوع بحبط ج <span class="hl" dir="ltr"
بلاتأخیرلغتنامه دهخدابلاتأخیر. [ ب ِ ت َءْ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + تأخیر) بدون تأخیر. بیدرنگ . فوراً. (فرهنگ فارسی معین ). دردم . بی هیچ درنگ : هرکس در هرجا بقتل یکی از اعیان استاجلو قدرت یافت بلاتأخیر بدان مبادرت مینمود. (تاریخ عالم آرا چ امیرکبیر ص <span cl
ساروقپلانلغتنامه دهخداساروقپلان . [ ق َ ] (اِخ ) لقب قاسم بیگ پسر علاءالدوله ذوالقدر که به سال 913 هَ . ق . در دیاربکر به دست خان محمد استاجلو سرکرده ٔ سپاهیان شاه اسماعیل اسیر و مقتول گردید. رجوع به عالم آرای عباسی ج 1 ص <span cl
خان محمد استاجلولغتنامه دهخداخان محمد استاجلو. [ م ُ ح َم ْ م َ دِ اُ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران شاه اسماعیل صفوی است که در جنگ چالدران میمنه ٔ لشکر شاه اسماعیل صفوی را اداره میکرد. خواندمیرآورد: «در سنه ٔ عشرین و تسعمائة (920 هَ . ق .) در منزل چالدران که در بیست فرسخی