أرْجَأ الإجتَماعَ (الجَلَسَة)دیکشنری عربی به فارسیجلسه را به تأخير (تعويق) انداخت , نشست را تأخير (تعويق) انداخت , جلسه را , زمان ديگري موکول کرد
گهرزایلغتنامه دهخداگهرزای . [ گ ُ هََ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرزای . آنکه گوهر زاید. گهرزاینده : ور گهر تاج نابسوده شد از بحربحر گهرزای تاجدار بماناد. خاقانی .رجوع به گوهرزای شود.
هرجاییلغتنامه دهخداهرجایی . [ هََ ] (ص نسبی ) چیزی که بر یک جا قرار نگیرد. (آنندراج ). || هر چه بر یک حال نماند: دل هرجایی . طبع هرجایی . (یادداشت به خط مؤلف ). هر کس یا هر چیزی که تلون حال دارد و هر دم به سویی روی آورد : بیا تا رند هرجایی بباشیم سر غوغای رسوایی
ارجاءلغتنامه دهخداارجاء. [ اَ ] (اِخ ) نام جائی به اصفهان . (تاج العروس ). و نسبت بدان ارجائی است . || نام دهی به سرخس . (منتهی الارب ). || نام موضعیست به وَجرَة. (منتهی الارب ).
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
دام ساختنلغتنامه دهخدادام ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن تله و دام . ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات . || دام نهادن . دام گستردن . تعبیه کردن دام . حیله ورزیدن : زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام . فردوسی .دام هم
دام ظلهلغتنامه دهخدادام ظله . [ م َ ظِل ْ ل ُه ْ ] (ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) سایه اش پاینده باد. بردوام و پایدار باد سایه ٔ او.- دام ظله العالی ؛ پاینده باد سایه ٔ بلندپایه ٔ او.
دام عنکبوتلغتنامه دهخدادام عنکبوت . [ م ِ ع َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابرکاکیا.تنیده ٔ عنکبوت . تسته ٔ جولاه . (آنندراج ) : در هر سری از هوای دل شور کسی است هر کس بدر کسی پی ملتسمی است بی روی تو مردمان چشمم در چشم گویی در دام عنکبوتی مگسی است .<p c