رستگارلغتنامه دهخدارستگار. [ رَ ت َ / رَ ] (ص مرکب ) فایز. (دهار). آزادی و رهایی و خلاص و نجات یابنده . (ازناظم الاطباء). خلاص و نجات و فیروزی یابنده . (برهان )(از آنندراج ). فیرو
رستگار شدنلغتنامه دهخدارستگار شدن . [ رَ ت َ / رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ). فوز. (دهار). فلاح پیدا کردن . نجاح یافتن . فائز شدن . نجات یافتن . آزاد گشتن . خلاص شدن . (یادداشت مؤلف ). رها
رستگار کردنلغتنامه دهخدارستگار کردن . [ رَ ت َ / رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آزاد ساختن . آزادی بخشیدن . رها کردن . رهایی دادن . خلاص کردن : بفرمود شه تا رقیبان بارکنند آن فروبسته را رستگار
لَا يُفْلِحُونَفرهنگ واژگان قرآنرستگار نمی شوند( کلمه فلاح به معناي نجات از هر نوع بدبختي و شقاء است )