اشردیکشنری عربی به فارسیاشاره , اشاره کردن (باسريادست) , بااشاره صدا زدن , نشان دادن , نمايان ساختن , اشاره کردن بر
اشرلغتنامه دهخدااشر. [ ] (اِخ ) (حصن ...) شهرکی به اسپانیا است که از حصون استوار و نیک بشمار میرود. دارای بازار مشهوریست و آبادی فراوان دارد. رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 130 شود
اشرلغتنامه دهخدااشر. [ ] (اِخ ) بروایتی نام اشیر فرزند یعقوب بوده است . رجوع به اشیر و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 59 شود.
اشرلغتنامه دهخدااشر. [ اَ ] (ع مص ) علامت گذاری . معرفی کردن . شماره گذاری (علامت گذاری بوسیله ٔ حروف یا شماره ها از قسمتی ). ترسیم کردن . نقش کردن (معرفی کردن بکنایه ). طرح کر
اشراعلغتنامه دهخدااشراع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شَرَعَة، بمعنی صُفّه ٔ مسقف و پوشیده . (منتهی الارب ). || ج ِ شَرَعَة، بمعنی سفینه . (از اقرب الموارد).
نشان دادندیکشنری فارسی به عربیاشر , تظاهر , دليل , سجل , شغل , صعد الموقف , صور , عرض , قدم , مارس , نقطة ، إراءَة
اشرانلغتنامه دهخدااشران . [ اَ ](ع ص ) اَشِر. اَشُر. متکبر. مغرور. شادی کننده . ج ، اَشاری ̍، اُشاری ̍. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).