آبداریلغتنامه دهخداآبداری . (حامص مرکب ) شغل آبدار : سوی آبداری رسید آبدارنکوهیده خواندار برشد بدار. شمسی (یوسف و زلیخا). || طراوت . تازگی . ری ّ : بدین آبداری و این راستی زمان تا زمان آیدش کاستی .
آبداریjuiciness, succulenceواژههای مصوب فرهنگستانکیفیتی دریافتنی مربوط به حس چشایی که ناشی از وجود آب در مادۀ غذایی است
آبداریفرهنگ فارسی معین1 - (حامص .) آبدار بودن ، شغل آبدار. 2 - طراوت ، تازگی . 3 - ( اِ.) نمدی نامرغوب که در سفرها مورد استفاده قرار می گرفت .
وضعیت آبداریhydration statusواژههای مصوب فرهنگستانمیزان آب بدن که به توازن مایعات و الکترولیتهای آن مربوط میشود
آبدارولغتنامه دهخداآبدارو. (اِ مرکب ) زفت رومی . || مومیایی . و محمدبن زکریای رازی دوای دیگری را به این اسم خوانده . (تحفه ).
عبدریلغتنامه دهخداعبدری . [ ع َ دَ ری ی ] (اِخ ) در اصطلاح رجال لقب سویبطبن حرمله ٔ فرشی عبدری و جمعی دیگر است و نسبت آن به قبیله ٔ بنی عبدالدار (از بلاد اندلس ) است . (از ریحانة الادب ج 3 ص 58).
وضعیت آبداریhydration statusواژههای مصوب فرهنگستانمیزان آب بدن که به توازن مایعات و الکترولیتهای آن مربوط میشود
خوشابیلغتنامه دهخداخوشابی . [ خوَ / خ ُ ] (حامص ) آبداری . سفیدی . پاکی . صافی .- خوشابی دندان ؛ آبداری و پاکی و تمیزی دندان .
وضعیت آبداریhydration statusواژههای مصوب فرهنگستانمیزان آب بدن که به توازن مایعات و الکترولیتهای آن مربوط میشود