گرداگردفرهنگ فارسی عمید۱. گردنده.۲. همیشه گردنده: ◻︎ شهر بگذاشت و عزم صومعه کرد / قانع از حکم چرخ گرداگرد (سنائی۱: ۱۴۳).
گرداگردلغتنامه دهخداگرداگرد. [ گ َ گ َ ] (نف مرکب ) پی درپی و همیشه در گردش باشد. (برهان ) (آنندراج ) : بودش این زن عفیفه جوهرنام یافت از حسن و زیب بهر تمام شهر بگذاشت عزم صومعه کردقانع از حکم چرخ گرداگرد. سنایی (حدیقه ).زین م
گرداگردلغتنامه دهخداگرداگرد. [ گ ِ گ ِ ] (اِ مرکب ) اطراف . جوانب . (از برهان ) (از آنندراج ). دور تا دور. پیرامون . پیرامن . حول . اطراف . اکناف . اطراف چیزی را فراگرفتن . حریم . حرم . (دهار) : یکی باره دارد که سوار بر سر وی گرداگرد وی بگردد. (حدود العالم ). مکه شهری است
رضارضلغتنامه دهخدارضارض . [ رَ رِ] (ع ص ) شتر به چرا گذاشته . (ناظم الاطباء) (آنندراج ): ابل رضارض ؛ شتران به چرا گذاشته . (منتهی الارب ).
رضرضلغتنامه دهخدارضرض . [ رَ رَ ] (ع اِ) سنگریزه ها که زیر پا کوفته گردند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
پردردلغتنامه دهخداپردرد. [ پ ُ دَ ] (ص مرکب ) پراز درد. پراندوه . پرداغ و درد. پرمحنت : چو بشنید سالار هاماوران دلش گشت پردرد و سر شد گران . فردوسی .بشوتن ز رودابه پردرد شدوز آن شیون او رخش زرد شد. فردوسی .
ملغملغتنامه دهخداملغم . [ م َ غ َ ] (ع اِ) گرداگرد دهن . ج ، ملاغم . (بحر الجواهر). گرداگرد دهن که زبان به آن برسد. و در لسان آرد: دهان و بینی و آنچه گرداگرد آن است . ملاغم . (از اقرب الموارد).