پرلافلغتنامه دهخداپرلاف . [ پ ُ ] (ص مرکب ) لاف زن . که لاف بسیار زند. صَلِف . لافی . (منتهی الارب ). مُتَصَلِّف .
پیرلولغتنامه دهخداپیرلو. (اِخ ) دهی از دهستان انگوت بخش کرمی شهرستان اردبیل . واقع در 24هزارگزی شمال باختری کرمی و 14هزارگزی شوسه ٔ کرمی به اردبیل .جلگه ، گرمسیر، دارای 140 تن سکنه . آب آن از
چرچلولغتنامه دهخداچرچلو. [ چ ِ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب میناب شهرستان مراغه که در 19هزارگزی شمال باختر میاندوآب و 15هزارگزی باختر ارابه رو میاندوآب به میناب واقع است . جلگه و معتدل است و <span class="
چرچلولغتنامه دهخداچرچلو. [ چ ِ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 16هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 28500گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع است .کوهستانی ، گرمسیر و مالاریائی است و 21
چرلولغتنامه دهخداچرلو. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از حومه بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 12هزارگزی شمال سراسکند و 12هزارگزی راه شوسه سراسکند به سیاه چمن واقعست . کوهستانی و معتدل است و 270 تن سکنه د
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژیان ، شرزه ، چیره خران ، برق چنگال از صفات اوست . (آنندراج ). پستانداری عظیم الجثه و قوی از راسته ٔ گوشت خواران جزو ت