بادبرلغتنامه دهخدابادبر. [ب َ ] (اِ مرکب ) کاغذ باد باشد. (برهان ) (انجمن آرا). رجوع به بادبرک شود. || کسی را گویند که همه روزه فخر کند و منصب خود بمردم عرض نماید و هیچ کار ازو ن
بادبرلغتنامه دهخدابادبر. [ ب َ / ب ُ ] (اِ مرکب ) چیزی باشد که از چوب تراشند و اطفال ریسمانی در آن پیچند و از دست رها کنند تابر زمین گردان شود. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به ب
بادبرلغتنامه دهخدابادبر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) هر چیزی که نفخ را برطرف کند آنرا بادبر گویند. (برهان ). کاسرالریاح . (ناظم الاطباء).
بادبرنگلغتنامه دهخدابادبرنگ . [ ] (اِ مرکب ) داروئی است که هندش باد بهرنگ گویند. بادابرنگ . (آنندراج ).
بادبرکلغتنامه دهخدابادبرک . [ ب َ رَ ] (اِ مرکب ) کاغذباد را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بادپرک . (رشیدی ). رجوع به بادبر شود.
بادبرهلغتنامه دهخدابادبره . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نام روز بیست ودویم بهمن ماه باشد. گویند هفت سال درایران باد نیامد. درین روز شبانی پیش کسری آمده گفت دوش آن مقدار باد آمده که
بادبرهلغتنامه دهخدابادبره . [ ب ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ گرد وکوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آنرا بروی دوک نصب کنند. || چرخ . (ناظم الاطباء).
باد بروتلغتنامه دهخداباد بروت . [ دِ ب ُ / بادْ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از عجب و تکبر و غرور باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). مردم صاحب تکبر و خداوند غرور را گویند. (برها
بادبرکلغتنامه دهخدابادبرک . [ ب َ رَ ] (اِ مرکب ) کاغذباد را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بادپرک . (رشیدی ). رجوع به بادبر شود.
بادبرنگلغتنامه دهخدابادبرنگ . [ ] (اِ مرکب ) داروئی است که هندش باد بهرنگ گویند. بادابرنگ . (آنندراج ).