نغنلغتنامه دهخدانغن . [ ن َ غ َ ] (اِ)ناف . (جهانگیری ) (رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). || سوراخ ناف . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || نانخواه . زنیان . تخمی است است که گاهی بر روی خمیر نان پاشند. (از برهان قاطع). نغنخلان . نغنخواد. نغنخوالان . نغنخوایین . (ناظم الاطباء).
نوغانلغتنامه دهخدانوغان . [ ن َ / نُو ] (اِ) بزر. تخم نوغان . (یادداشت مؤلف ). || پیله . (یادداشت مؤلف ). || قسمی پیشتاب . (یادداشت مؤلف ).قسمی اسلحه ٔ کمری . رجوع به پیشتاب و پیستوله شود.
ناغانلغتنامه دهخداناغان . (اِخ ) از دهات دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد، در 10هزارگزی جنوب شرقی اردل بر سر راه مالرو چقاخور به دویلان . در دامنه ٔ کوه معتدل هوای متمایل به سردی واقع است و 1092 تن سکنه دارد. آبش از چشمه
ناغانلغتنامه دهخداناغان . (اِخ ) ده ویرانه ای است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 10 ص 194).
نغنخلانلغتنامه دهخدانغنخلان . [ ن َ غ َ خ َ ] (اِ) نغن . زنیان . نانخواه . (برهان قاطع). رجوع به نانخواه و رجوع به مدخل بعد شود.
نغنخوادلغتنامه دهخدانغنخواد. [ ن َ ن َ خوا / خا ] (اِ) نغن . زنیان . نانخواه .(برهان قاطع). تخمی باشد که بر روی نان ریخته بپزند. و در دفع برودت و نفخ بغایت مفید است : شعر مرا هرآینه از هزل چاشنی باید بجای بلبل و گشنیز نغنخواد.
نغنخوالانلغتنامه دهخدانغنخوالان . [ ن َ ن َ خوا/ خا ] (اِ) نغنخواد. (انجمن آرا). نانخواه . نغن . (برهان قاطع) : رویت مزه یافته ز خالان چون لذت نان ز نغنخوالان .سلمان (از جهانگیری ).
نغنغلغتنامه دهخدانغنغ. [ ن َ ن َ / ن ُ ن ُ ] (اِ) پیمانه و قفیزی را گویند که بدان غله پیمایند وهر نغنغی چهار خروار است . (برهان قاطع) (آنندراج ). تغاری یا چیزی باشد که بدان غله پیمایند یعنی کیل و آن را قفیز گویند. یکی از وی چهار خروار بود به ماوراءالنهر. (از
آمیلغتنامه دهخداآمی . (یونانی ، اِ) آمیوس . زنیان . نانخواه . نانخه . نانوخیه . نَغن . نَغن خلان . نغن خوالان . جوانی . کمون ملوکی .
نغنغ کردنلغتنامه دهخدانغنغ کردن . [ ن ِ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )در تداول عامه ، کوتاه کوتاه و بریده بریده زاری کردن کودک آنگاه که چیزی طلبد. ژکیدن . (یادداشت مؤلف ).- نغنغ کردن چشم ؛ ضربان عین . (یادداشت مؤلف ).
نغنخلانلغتنامه دهخدانغنخلان . [ ن َ غ َ خ َ ] (اِ) نغن . زنیان . نانخواه . (برهان قاطع). رجوع به نانخواه و رجوع به مدخل بعد شود.
نغنخوادلغتنامه دهخدانغنخواد. [ ن َ ن َ خوا / خا ] (اِ) نغن . زنیان . نانخواه .(برهان قاطع). تخمی باشد که بر روی نان ریخته بپزند. و در دفع برودت و نفخ بغایت مفید است : شعر مرا هرآینه از هزل چاشنی باید بجای بلبل و گشنیز نغنخواد.
نغنخوالانلغتنامه دهخدانغنخوالان . [ ن َ ن َ خوا/ خا ] (اِ) نغنخواد. (انجمن آرا). نانخواه . نغن . (برهان قاطع) : رویت مزه یافته ز خالان چون لذت نان ز نغنخوالان .سلمان (از جهانگیری ).
اسلینغنلغتنامه دهخدااسلینغن . [ اِ غ ِ ] (اِخ ) اسلینگن . نام شهر مستحکمی است در خطه ٔ وورتمبرک (آلمان ) در کنار نِکار، دارای 40000 سکنه و مصنوعات متعلق بمعادن و شرابهای ممتاز و کارد و چاقوسازی .