نشلیدنلغتنامه دهخدانشلیدن . [ ن َدَ ] (مص ) از: نشل + یدن پسوند مصدری ). چنگ درزدن ودرآویختن بود به چیزی . و آن را به تازی تشبث گویند.(از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین نقل از جهانگیری ). گرفتن . آویختن . (از برهان قاطع، ذیل نشل ) : گر تو خواهیش و گر نه به تو اندر نشلد<br
نشلیدنفرهنگ فارسی عمیدچنگ درزدن و درآویختن به چیزی؛ آویختن: ◻︎ گر تو خواهیش وگرنه به تو اندر نشلد / زر او چون به در خانهٴ او برگذری (فرخی: ۳۹۹ حاشیه).
نشیلیدنواژهنامه آزادنشیلیدن /nashilidan به معنای درآویختن و اویزان شدن به کسی است ، در فرهنگ تهمورس جلالی
نشلفرهنگ فارسی عمید۱. = نشلیدن۲. = نشیمن۳. [قدیمی] آویختگی و پیوستگی چیزی به چیزی.۴. (اسم) قلاب ماهیگیری.
درنشلیدنلغتنامه دهخدادرنشلیدن . [ دَ ن َ دَ ] (مص مرکب منفی ) (از: در+ نَ + شلیدن ) چنگ درنزدن . درنیاویختن : آتش بی شک به جانْت درنشلدچون تو به چیز حرام درنشلی . ناصرخسرو.رجوع به نشلیدن و بشلیدن شود.
نشللغتنامه دهخدانشل . [ ن َ ش َ ] (اِ) قلاب ماهی . (برهان قاطع). قلاب ماهی گیری . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشپیل است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || (اِمص ) دو چیز را برهم دوختن و چسبانیدن . دو چیز را با هم کوفتن . (برهان قاطع). پیوستگی چیزی به چیزی . (ناظم الاطباء). گرفتن و آویختن . (برهان
بشلیدنلغتنامه دهخدابشلیدن . [ ب َ / ب ِ ش َ دَ ] (مص ) نشلیدن . پشلیدن . چسبیدن . (از برهان ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا). بشلی و بشلیدن . دوسانیدن و برچسبانیدن باشد. (سروری ). برهم چسبیدن . (ناظم الاطباء).بردوسیدن بود. (نسخه ای از لغت فرس اسدی ) (حاشیه ٔ فرهنگ خ
درنشلیدنلغتنامه دهخدادرنشلیدن . [ دَ ن َ دَ ] (مص مرکب منفی ) (از: در+ نَ + شلیدن ) چنگ درنزدن . درنیاویختن : آتش بی شک به جانْت درنشلدچون تو به چیز حرام درنشلی . ناصرخسرو.رجوع به نشلیدن و بشلیدن شود.