نشللغتنامه دهخدانشل . [ ن َ ] (ع مص ) به دست برآوردن گوشت را از دیگ بی کفگیر. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوشت از دیگ برکشیدن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). || شتاب کردن در برکشیدن چیزی . (از ناظم الاطباء). شتاب کردن در برکندن و ربودن چیزی .
نشللغتنامه دهخدانشل . [ ن َ ش َ ] (اِ) قلاب ماهی . (برهان قاطع). قلاب ماهی گیری . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشپیل است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || (اِمص ) دو چیز را برهم دوختن و چسبانیدن . دو چیز را با هم کوفتن . (برهان قاطع). پیوستگی چیزی به چیزی . (ناظم الاطباء). گرفتن و آویختن . (برهان
نشلفرهنگ فارسی عمید۱. = نشلیدن۲. = نشیمن۳. [قدیمی] آویختگی و پیوستگی چیزی به چیزی.۴. (اسم) قلاب ماهیگیری.
نسللغتنامه دهخدانسل . [ ن َ ] (ع اِ) فرزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ) (دستوراللغة). ولد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). زاد و زه . (نصاب ). ذرّیة. (اقرب الموارد) (المنجد). زه و زاده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص <span class="h
نسللغتنامه دهخدانسل . [ ن َ س َ ] (ع اِ) شیری که از انجیر سبز برآید. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن شیر که بر سر پستان باقی بماند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). باقی شیر که در پستان بماند. (مهذب الاسماء). || شیری که از پستان بی دوشیدن برآید.
نشلجلغتنامه دهخدانشلج . [ ن ِ ل َ] (اِخ ) دهی است از دهستان تیاسر بخش قمصر کاشان در47 هزارگزی شمال غربی قمصر در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از سه رشته قنات ، محصولش غلات ، شغل اهالی زراعت و تخت ک
نشلیدنلغتنامه دهخدانشلیدن . [ ن َدَ ] (مص ) از: نشل + یدن پسوند مصدری ). چنگ درزدن ودرآویختن بود به چیزی . و آن را به تازی تشبث گویند.(از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین نقل از جهانگیری ). گرفتن . آویختن . (از برهان قاطع، ذیل نشل ) : گر تو خواهیش و گر نه به تو اندر نشلد<br
نشلیدنفرهنگ فارسی عمیدچنگ درزدن و درآویختن به چیزی؛ آویختن: ◻︎ گر تو خواهیش وگرنه به تو اندر نشلد / زر او چون به در خانهٴ او برگذری (فرخی: ۳۹۹ حاشیه).
نشبللغتنامه دهخدانشبل . [ ن َ ب َ ] (اِ) دست بر چیزی زدن و درآویختن . (برهان قاطع) (آنندراج ). دست زدگی بر چیزی و درآویختگی . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشل است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || دو چیز را بر هم دوختن و به هم چسبانیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ). چیزی را به چیزی دیگر دوختن و پیوند
نشیللغتنامه دهخدانشیل . [ ن َ ] (ص ) آویزان و آویخته شده . معلق شده . (ناظم الاطباء). نشل . (شعوری ج 2 ص 388).
تنشیللغتنامه دهخداتنشیل . [ ت َ ] (ع مص ) ناشتا شکستن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : نَشِّل ْ ضیفک (به صیغه ٔ امر)؛ ای سلفه ؛ ناشتاشکن بخوران مهمان خود را. (ناظم الاطباء).
نشلان دهلغتنامه دهخدانشلان ده . [ ن ِ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه در 28 هزارگزی شمال شرقی ترکمان و 17 هزارگزی راه تبریز به میانه در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و <span class="hl" dir="
نشلجلغتنامه دهخدانشلج . [ ن ِ ل َ] (اِخ ) دهی است از دهستان تیاسر بخش قمصر کاشان در47 هزارگزی شمال غربی قمصر در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از سه رشته قنات ، محصولش غلات ، شغل اهالی زراعت و تخت ک
نشلیدنلغتنامه دهخدانشلیدن . [ ن َدَ ] (مص ) از: نشل + یدن پسوند مصدری ). چنگ درزدن ودرآویختن بود به چیزی . و آن را به تازی تشبث گویند.(از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین نقل از جهانگیری ). گرفتن . آویختن . (از برهان قاطع، ذیل نشل ) : گر تو خواهیش و گر نه به تو اندر نشلد<br
نشلیدنفرهنگ فارسی عمیدچنگ درزدن و درآویختن به چیزی؛ آویختن: ◻︎ گر تو خواهیش وگرنه به تو اندر نشلد / زر او چون به در خانهٴ او برگذری (فرخی: ۳۹۹ حاشیه).
خنشللغتنامه دهخداخنشل . [ خ َ ش َ ] (ع ص ، اِ) شتر تیزرو و ستبر و سخت و درگذرنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خفنشللغتنامه دهخداخفنشل . [ خ َ ف َ ش َ ] (ع ص ) زشت کج پا که پیش پایها نزدیک نهد و پاشنه ها دور. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). خفنجل .
مخنشللغتنامه دهخدامخنشل . [ م ُ خ َ ش َ ] (ع ص ) لرزنده از کلانسالی و پیری . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). لرزنده از کلانی سال و پیری . (ناظم الاطباء).
مفنشللغتنامه دهخدامفنشل . [ م ُف َ ش ِ ] (ع ص ) پراکنده و پریشان کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد بی باک . گویند: اتانا مفنشلا لحیته ؛ ای مفنشئاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود.
منشللغتنامه دهخدامنشل . [ م ُ ش َل ل ] (ع ص ) رانده شده . || سیل به رفتن درآمده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انشلال شود.