مکرآمیزلغتنامه دهخدامکرآمیز. [ م َ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به نیرنگ و خدعه . توأم با فریب و حیله : اندک فرصتی را با افسونهای مکرآمیز دمار از روزگار امرا و اهل اختیار برآرد. (انوار سهیلی ). || (نف مرکب ) حیله باز و مکار. (ناظم الاطباء).
مکرمشلغتنامه دهخدامکرمش . [ م ُ ک َ م َ ] (ع ص ) چین داده شده . چروک خورده . (فرهنگ نوادر لغات دیوان شمس چ فروزانفر) : در عاشقی نگر که رخش بوسه گاه اوست منگر بدان که زرد و ضعیف و مکرمش است . مولوی (فرهنگ نوادر لغات ایضاً).ای شاهد وق