منجلغتنامه دهخدامنج . [ م ُ ] (اِ) هر زنبوررا گویند عموماً. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). زنبور را گویند. (آنندراج ). زنبور و کبت . (ناظم الاطباء).- خرمنج ؛ خرمگس . (فرهنگ رشیدی ). مگس بزرگ است که خرمگس گویند. (آنندراج ) : ای تو تبتی مشک
منجلغتنامه دهخدامنج . [ م ُ ] (اِخ ) نام دهی است از بوانات . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). قریه ای است چهار فرسنگ و نیمی سوریان از بوانات . (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی از دهستان بوانات است که در بخش بوانات سرچهان شهرستان آباده واقع است و 684 تن سکنه دارد. (از فره
منجلغتنامه دهخدامنج . [ م ُ ] (ع اِ) ماش سبز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از دزی ج 2 ص 617).
منجلغتنامه دهخدامنج .[ م َ ] (ع اِ) منگ . که دانه ای است مسکر و معرب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).معرب منگ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). معرب منگ فارسی و آن دانه ای است که سکر آرد و عقل را زایل کند. (از اقرب الموارد).... او را به پارسی منگ گویند و منج معرب بود و آن نوعی است از حبوب
منجلغتنامه دهخدامنج . [ م ِ ] (ص ) چیز لس و سفت شده (مانند چرم ). (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
گمنجلغتنامه دهخداگمنج . [ گ ُ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند که در 149هزارگزی جنوب خاوری قاین ، سر راه مالرو عمومی شاهدخ به امام زاده سلطان واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه اش 218 تن است . آب آن از
گمنجلغتنامه دهخداگمنج . [گ ُ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عرب خانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 78هزارگزی شمال باختری شوسف و5هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی کیو به شوسف واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه اش <span class="hl"
منشلغتنامه دهخدامنش . [ م َ ن ِ ] (اِ) خوی و طبیعت ، چه منشی به معنی طبیعی است . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). خوی و طبع و طبیعت و خصلت و نهاد و سرشت . (ناظم الاطباء). فطرت . طینت . جبلت . عادت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : به هر نیک و بد هر دوان یک منش
منزلغتنامه دهخدامنز. [ م ِ ن َزز ] (ع ص ) مرد بسیارجنبنده . || (اِ) گهواره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منجخلغتنامه دهخدامنجخ . [ م ِ ج َ ] (اِ) سنگی باشد که بر فلاخن گذارند و اندازند و به این معنی به جای نون لام هم بر نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). در جهانگیری و رشیدی «ملخچ » به این معنی آمده . رجوع به ملخچ شود.
منجخلغتنامه دهخدامنجخ . [ م ُ ن َ ج ج ِ ] (ع ص ) سرفنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرفنده . آنکه سرفه می کند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منجیکلغتنامه دهخدامنجیک . [ م َ ] (اِ) شعبده بازی و تردستی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). به معنی صنعت شعبده بازی است . (از لسان العجم شعوری ج 2 ورق 352 الف ).
منجملغتنامه دهخدامنجم . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) ستاره شناس . (دهار). ستاره شناس و وقت شناس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ستاره شناس . دانای علم نجوم . کسی که تقویم می نویسد و آن راترتیب می دهد. (از ناظم الاطباء). آنکه مواقیت و سیر ستارگان را اندازه گیرد برای دانستن احوال عالم . (ازاقرب الموا
منجوقلغتنامه دهخدامنجوق . [ م َ / م ُ ] (اِ) ماهچه ٔ علم و چتر... معلوم نشد که این لفظ ترکی است یا فارسی ، چون قاف دارد ظاهر می شود فارسی است . (فرهنگ رشیدی ). ماهچه ٔ علم و چتر و آن چیزی می باشد که از زر و سیم و غیره راست کرده بر سر علم لشکر و غیره می نهند و
حسرملغتنامه دهخداحسرم . [ ح ِ رِ ] (ع اِ) حشرم . میدانی در السامی فی الاسامی گوید: الیعسوب ؛ منج نر. الحشرم و النخروب ؛ غینة منج . الکواره و الخیلة؛ خانه ٔ منج . الراقود مثله - انتهی . خانه ٔ زنبور.
گبت انگبینلغتنامه دهخداگبت انگبین . [ گ ِ اَ گ َ ] (اِ مرکب ) عسل . منج انگبین . منج نحل . رجوع به گبت و کبت و گبت خانه شود.
غنینهلغتنامه دهخداغنینه . [ غ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) جای مگس و زنبور و جز آن . (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). جای زنبور نحل ، و غنینه ٔ منج ، خانه ٔ زنبور است و به عربی خَشرَم خوانند. (از برهان قاطع): غَنینه ٔ مُنج ؛ خانه ٔ زنبورعسل . کندو. رجوع به برهان قاطع، فرهن
منجخلغتنامه دهخدامنجخ . [ م ِ ج َ ] (اِ) سنگی باشد که بر فلاخن گذارند و اندازند و به این معنی به جای نون لام هم بر نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). در جهانگیری و رشیدی «ملخچ » به این معنی آمده . رجوع به ملخچ شود.
منجخلغتنامه دهخدامنجخ . [ م ُ ن َ ج ج ِ ] (ع ص ) سرفنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرفنده . آنکه سرفه می کند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منجیکلغتنامه دهخدامنجیک . [ م َ ] (اِ) شعبده بازی و تردستی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). به معنی صنعت شعبده بازی است . (از لسان العجم شعوری ج 2 ورق 352 الف ).
منجملغتنامه دهخدامنجم . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) ستاره شناس . (دهار). ستاره شناس و وقت شناس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ستاره شناس . دانای علم نجوم . کسی که تقویم می نویسد و آن راترتیب می دهد. (از ناظم الاطباء). آنکه مواقیت و سیر ستارگان را اندازه گیرد برای دانستن احوال عالم . (ازاقرب الموا
منجوقلغتنامه دهخدامنجوق . [ م َ / م ُ ] (اِ) ماهچه ٔ علم و چتر... معلوم نشد که این لفظ ترکی است یا فارسی ، چون قاف دارد ظاهر می شود فارسی است . (فرهنگ رشیدی ). ماهچه ٔ علم و چتر و آن چیزی می باشد که از زر و سیم و غیره راست کرده بر سر علم لشکر و غیره می نهند و
خرمنجلغتنامه دهخداخرمنج . [ خ َ م ُ ] (اِ مرکب ) خرمگس ، چه منج بمعنی مگس باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج با بور تو رخش پور دستان خرمنج . حکیم ازرقی (از آنندراج ).|| مر
زمنجلغتنامه دهخدازمنج . [ زِ م ُ ] (اِ) مرغی باشد از جنس عقاب و رنگش بسرخی مایل بود و بعضی گویند مرغی است سیاه و از غلیواج بزرگتر و آن را دوبرادران خوانند. و بعضی گویند جانوریست شکاری بغایت پاکیزه منظر از جنس چرغ و آنچه رنگش به سرخی زندبهتر است و آنچه در صحرا تولک و کریز کرده باشد، یعنی پرهای
گمنجلغتنامه دهخداگمنج . [ گ ُ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند که در 149هزارگزی جنوب خاوری قاین ، سر راه مالرو عمومی شاهدخ به امام زاده سلطان واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه اش 218 تن است . آب آن از
گمنجلغتنامه دهخداگمنج . [گ ُ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عرب خانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 78هزارگزی شمال باختری شوسف و5هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی کیو به شوسف واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه اش <span class="hl"
نارمنجلغتنامه دهخدانارمنج . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند و در 6هزارگزی جنوب غربی بیرجند در دامنه ای قرار دارد. هوایش معتدل است و 132 تن سکنه دارد. محصولش غلات است و شغل مردمش زراعت و نمدمالی