حقودلغتنامه دهخداحقود. [ ح َ ] (ع ص ) پرکین . پرکینه . بسیارکینه . بدخواه . (از مهذب الاسماء). کینه ور : این روش خصم و حقود آن شده تا مقلد در دو ره حیران شده . مولوی .|| ناقه ای که بچه افکند پیش از آنکه صورت پیدا آید. ج ، حُقُد. (م
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِخ ) جمال الدین ، از امرای غور بود و به سال 637 هَ . ق . به قتل رسید. (از حبیب السیر جزء 4 از ج 2 ص 417).
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِخ ) خورالیاقوت به سیلان است : آنگاه بشهر کُنکَار که دربار پادشاه بزرگ این بلاد (سیلان ) است رسیدیم و این شهر در خندقی میان دو کوه بر خور (مصب دریا) بزرگی بنا شده که آن را خورالیاقوت نامند چه در آنجا یاقوت یافت شود. (از رحله ٔ ابن بطوطه ج
اقودلغتنامه دهخدااقود. [ اَق ْ وَ ] (ع ص ) خوار و رام از شتر و از اسب . || درشت و استوار گردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- رجل اقود ؛ مرد درازگردن .- فرس اقود ؛ اسب دراز پشت و گردن .(منتهی الارب ).|| بخ
carbunclesدیکشنری انگلیسی به فارسیcarbuncles، دمل بزرگ، یاقوت اتشی، لعلی که تراش محدب داشته باشد، رنگ نارنجی مایل به قرمز
carbuncleدیکشنری انگلیسی به فارسیکاربونکل، کفگیرک، دمل بزرگ، یاقوت اتشی، لعلی که تراش محدب داشته باشد، رنگ نارنجی مایل به قرمز
جمرةدیکشنری عربی به فارسیياقوت اتشي , لعلي که تراش محدب داشته باشد , کفگيرک , دمل بزرگ , رنگ نارنجي مايل به قرمز , زغال نيم سوز , خاکستر , خاکستر کردن , خاکه زغال نيمسوز , اخگر , خاکستر گرم (بيشتر در جمع)
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِ) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون کند. (برهان ) . بیرونی گوید حمزةبن الحسن اصفهانی آرد که اسم یاقوت به فارسی یاکند است . و یاقوت معرب آن است ... (بیرو
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِخ ) جمال الدین ، از امرای غور بود و به سال 637 هَ . ق . به قتل رسید. (از حبیب السیر جزء 4 از ج 2 ص 417).
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِخ ) خورالیاقوت به سیلان است : آنگاه بشهر کُنکَار که دربار پادشاه بزرگ این بلاد (سیلان ) است رسیدیم و این شهر در خندقی میان دو کوه بر خور (مصب دریا) بزرگی بنا شده که آن را خورالیاقوت نامند چه در آنجا یاقوت یافت شود. (از رحله ٔ ابن بطوطه ج
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِخ ) امین الدین ابوالدر یاقوت بن عبداﷲ الشرفی النوری الملکی الموصلی الکاتب . نحو را از ابن الدهان فراگرفت و در حسن خط بی عدیل بود در زمان او صحاح جوهری بخط او بصد دینار فروخته میشد. وی به موصل در 618 هَ . ق . وفات کرده است . (از ابن
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِ) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون کند. (برهان ) . بیرونی گوید حمزةبن الحسن اصفهانی آرد که اسم یاقوت به فارسی یاکند است . و یاقوت معرب آن است ... (بیرو
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِخ ) نام یکی از اقوام ترک است که در شمال شرقی سیبری در میان دو نهر خاتانغا و لنا و نیز در نقاط شرقی تر در وادیهای یانه با ایندیکیرقه سکونت دارند. (از قاموس الاعلام ).
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِخ ) جمال الدین ، از امرای غور بود و به سال 637 هَ . ق . به قتل رسید. (از حبیب السیر جزء 4 از ج 2 ص 417).
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِخ ) خورالیاقوت به سیلان است : آنگاه بشهر کُنکَار که دربار پادشاه بزرگ این بلاد (سیلان ) است رسیدیم و این شهر در خندقی میان دو کوه بر خور (مصب دریا) بزرگی بنا شده که آن را خورالیاقوت نامند چه در آنجا یاقوت یافت شود. (از رحله ٔ ابن بطوطه ج
افسر یاقوتلغتنامه دهخداافسر یاقوت . [ اَ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید باشد. (آنندراج ).
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِخ ) امین الدین ابوالدر یاقوت بن عبداﷲ الشرفی النوری الملکی الموصلی الکاتب . نحو را از ابن الدهان فراگرفت و در حسن خط بی عدیل بود در زمان او صحاح جوهری بخط او بصد دینار فروخته میشد. وی به موصل در 618 هَ . ق . وفات کرده است . (از ابن
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِ) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون کند. (برهان ) . بیرونی گوید حمزةبن الحسن اصفهانی آرد که اسم یاقوت به فارسی یاکند است . و یاقوت معرب آن است ... (بیرو