متحیرلغتنامه دهخدامتحیر. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) سرگشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرگشته و آشفته و حیران و آواره و رانده ٔ از جای . آشفته و سرگردان و سرگشته و حیران و متعجب . (ناظم الاطباء) : من هرگز بونصراستادم را دل مشغول تر و متحیرتر ندیدم از آن روزگارکه اکن
متهیرلغتنامه دهخدامتهیر. [ م ُ ت َ هََ ی ْ ی ِ ] (ع ص ) متهور. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهیر و تهور و متهور شود.
مثعرلغتنامه دهخدامثعر. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) آن که تجسس اخبار میکند. (ناظم الاطباء). تجسس کننده ٔ اخبار به دروغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثعار شود.
مطهرلغتنامه دهخدامطهر. [ م َ هََ ] (ع اِ) جای طهارت . (آنندراج ). جای تطهیر. و مکان پاک کردن . (ناظم الاطباء). || نزد بعضی از فرق نصاری جائی است که نفس بعد از مرگ در آن پاک شود به عذابی مانند عذاب جهنم جز آنکه این عذاب برخلاف عذاب جهنم که ابدی است متناهی خواهد بود. (از محیطالمحیط).
متحیروارلغتنامه دهخدامتحیروار. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ق مرکب ) حیران . آشفته . سرگردان : متحیروار بخانه درآمد. (سندبادنامه ص 108).و رجوع به ترکیب «متحیرکردار» ذیل ماده ٔ قبل شود.
مات و متحیرلغتنامه دهخدامات و متحیر. [ ت ُ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) مات و مبهوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مات و نیز رجوع به متحیر شود.
خمسه ٔ متحیرهلغتنامه دهخداخمسه ٔ متحیره . [ خ َ س َ ی ِ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ رَ ] (اِ خ ) نام پنج کوکب زیراست : عطارد. زهره ، مریخ ، مشتری و زحل و متحیره از آن گویند که اینها را گاهگاهی رجعت میشود یعنی سیر معمولی خود گذاشته بجانب عقب خود رفتار می کنند و باز از آن طرف برگردند و بسیر معمولی خود آیند. (غیا
متحیروارلغتنامه دهخدامتحیروار. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ق مرکب ) حیران . آشفته . سرگردان : متحیروار بخانه درآمد. (سندبادنامه ص 108).و رجوع به ترکیب «متحیرکردار» ذیل ماده ٔ قبل شود.
مات و متحیرلغتنامه دهخدامات و متحیر. [ ت ُ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) مات و مبهوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مات و نیز رجوع به متحیر شود.