هامیلغتنامه دهخداهامی . (ص ) سرگشته . حیران مانده . سرگردان . متحیر. (لغت فرس ) (از برهان ) (اوبهی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : استه و غامی شدم ز درد جدائی هامی
حامیفرهنگ مترادف و متضاد۱. پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور ۲. پارتی ≠ مخالف ۳. منسوب به حام ۴. فرزندان حام
حامیدیکشنری فارسی به انگلیسیally, backer, behind, defense, patron, promoter, proponent, protector, support, supporter, supportive, tutelary, backing
هامیانلغتنامه دهخداهامیان . (اِ) کیسه ٔ چرمی . همیان . امیان . و آن کیسه ای دراز باشد که زر در آن کنند و بر کمر بندند. (فرهنگ نظام ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا
هامیلتنلغتنامه دهخداهامیلتن . [ ت ُ ] (اِخ ) نام یکی از خاندانهای مشهور اسکاتلند است . مشاهیر بسیاری در میان این خاندان ظهور نمودند و یکی از اینان که در تاریخ 1717م . درگذشته اشعار