فرخندهلغتنامه دهخدافرخنده . [ ف َ خ ُ دَ / دِ ] (ص ) مبارک و میمون . (برهان ). مبارک . (صحاح الفرس ). همایون . فری . (یادداشت به خط مؤلف ) : آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه (؟). منج
فرخندهلغتنامه دهخدافرخنده . [ ف َ خ ُ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برون بخش حومه ٔ شهرستان فردوس ، واقع در بیست ویک هزارگزی شمال خاوری فردوس و چهارهزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی بجستان به فردوس . ناحیه ای است کوهستانی ، معتدل و دارای ده تن سکنه . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و ابریشم است . اه
فرخندهدیکشنری فارسی به انگلیسیauspicious, beatific, blessed, brave, bright, fortunate, happy, holiday, lucky, propitious, prosperous, salubrious
بامیمنتلغتنامه دهخدابامیمنت . [ م َ م َ ن َ ] (ص مرکب ) که میمنت داشته باشد. میمون . مبارک . فرخنده . فرخنده پی . و رجوع به میمنت شود.
خجسته طالعفرهنگ فارسی عمیدخوشبخت؛ نیکبخت: ◻︎ کو پیک صبح تا گلههای شب فراق / با آن خجستهطالع فرخندهپی کنم (حافظ: ۷۰۲ حاشیه).
لشکرشکرلغتنامه دهخدالشکرشکر. [ ل َ ک َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) لشکرشکن . لشکرشکار : شاه فرخنده پی و میری آزادخویی گرد لشکرشکن و شیری لشکرشکری .فرخی .
فیروزپیلغتنامه دهخدافیروزپی . [ پ َ / پ ِ ](ص مرکب ) فرخنده پی . خجسته پی . مبارک قدم : نپنداری ای خضر فیروزپی که از می مرا هست مقصود می . نظامی .نشیننده ٔ بزم کسری و کی فریدون کمر شاه فیروزپی .<b
خوش قدملغتنامه دهخداخوش قدم . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ دَ] (ص مرکب ) مبارک پی . میمون النقیبه . فرخ پی . فرخنده پی . خجسته پی . مقابل بدقدم . (یادداشت مؤلف ). || نامی از نامهای کنیزان سیاه . (یادداشت مؤلف ).
فرخندهلغتنامه دهخدافرخنده . [ ف َ خ ُ دَ / دِ ] (ص ) مبارک و میمون . (برهان ). مبارک . (صحاح الفرس ). همایون . فری . (یادداشت به خط مؤلف ) : آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه (؟). منج
فرخندهلغتنامه دهخدافرخنده . [ ف َ خ ُ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برون بخش حومه ٔ شهرستان فردوس ، واقع در بیست ویک هزارگزی شمال خاوری فردوس و چهارهزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی بجستان به فردوس . ناحیه ای است کوهستانی ، معتدل و دارای ده تن سکنه . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و ابریشم است . اه
فرخندهدیکشنری فارسی به انگلیسیauspicious, beatific, blessed, brave, bright, fortunate, happy, holiday, lucky, propitious, prosperous, salubrious
نافرخندهلغتنامه دهخدانافرخنده . [ ف َ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) نامبارک . نامیمون . شوم . میشوم . مشؤوم . نحس . مقابل فرخنده . رجوع به فرخنده شود.
فرخندهلغتنامه دهخدافرخنده . [ ف َ خ ُ دَ / دِ ] (ص ) مبارک و میمون . (برهان ). مبارک . (صحاح الفرس ). همایون . فری . (یادداشت به خط مؤلف ) : آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه (؟). منج
فرخندهلغتنامه دهخدافرخنده . [ ف َ خ ُ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برون بخش حومه ٔ شهرستان فردوس ، واقع در بیست ویک هزارگزی شمال خاوری فردوس و چهارهزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی بجستان به فردوس . ناحیه ای است کوهستانی ، معتدل و دارای ده تن سکنه . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و ابریشم است . اه
طالع فرخندهلغتنامه دهخداطالع فرخنده . [ ل ِ ف َخ ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ) فرخنده طالع. طالع خجسته .طالع سعد و میمون . بخت فیروز. بخت نیک : خرم آن فرخنده طالع را که چشم بر چنان روی اوفتد هر بامداد.سعدی .