رسالغتنامه دهخدارسا. [ رَ ] (اِخ ) یا رسای اکبرآبادی . میرزا ایزدبخش . از گویندگان قرن یازدهم هجری بود.رجوع به تذکره ٔ حسینی چ لکهنو ص 135 و شمع انجمن چ هندوستان ص 167 و فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور شود.
رسالغتنامه دهخدارسا. [ رَ ] (اِخ ) یا رسای شاه جهان آبادی . محمدتقی . از گویندگان هندوستان و جغتایی الاصل است و در شاه جهان آباد بدنیا آمد و نزد حاکم لکهنو تقربی یافته است . رسا بعد به فیض آباد رفت و بسال 1223 هَ . ق . در آنجا درگذشت . بیت زیر ازوست :شبی
رسالغتنامه دهخدارسا. [ رَ ] (اِخ ) یا رسای لکهنویی . منشی احمدعلی . از گویندگان قرن سیزدهم بود و به سال 1262 هَ . ق . درگذشت . رجوع به نتایج الافکار چ بمبئی صص 178 - 181 و فرهنگ سخنوران شود.
رسالغتنامه دهخدارسا. [ رَ ] (اِخ ) یا رسای همدانی . میرزاخان (جان ). متوفای سال 1174 هَ . ق . از گویندگان قرن 12 هندوستان بود. رجوع به فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور شود.
گُل سرخRosaواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از گلسرخیان درختچهای ایستاده یا بالاروندۀ تیغدار با تعداد بسیاری گونۀ خودرو و اهلی که بیشتر بومی آسیا هستند، اما تعدادی هم بومی اروپا و شمال امریکا و شمالغربی افریقا هستند؛ گلها اغلب معطرند و براثر دستکاری ژنی در رنگ گلبرگ آنها تنوع بسیار ایجاد شده است؛ برگها متناوب و مرکب شانهای (pi
ریسالغتنامه دهخداریسا. (نف ) ریسنده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از ریسیدن به معنی آنکه می ریسد. (از شعوری ج 2 ص 17). || آه کشنده و افسوس خورنده . (ناظم الاطباء). || آنکه از ضعف بسیار لاغر و نزار شود. باریک ریس . (از شعوری ج <
رساییلغتنامه دهخدارسایی . [ رَ ] (حامص ) رسائی . رسا بودن . رسندگی . واصل بودن . || درآمد و مدخل . (ناظم الاطباء). || وصال . (آنندراج ). || سرعت انتقال و چالاکی در ادراک . || قابلیت و کاردانی و هنر و فراست و لیاقت و شایستگی و سزاواری . (ناظم الاطباء). || دانش . || فهم و ادراک . || فضیلت . (ناظ
رساییلغتنامه دهخدارسایی . [ رَ ] (اِخ ) یا رسایی پنجابی . محمد ارشد. از گویندگان قرن دوازدهم هندوستان بود. رجوع به تذکره ٔ حسینی چ لکهنو ص 134 و شمع انجمن چ هندوستان ص 177 و روز روشن چ هوپال ص 241</s
رشالغتنامه دهخدارشا. [ رِ ] (از ع ، اِ) رشاء. بند دلو. رسن دلو. ج ، ارشیة. (یادداشت مؤلف ). رسن . (غیاث اللغات ). رجوع به رشاء شود.
رسالت رسانلغتنامه دهخدارسالت رسان . [ رِ ل َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پیغام رسان : گر زر فدای دوست کند اهل روزگارما سر فدای پای رسالت رسان دوست .سعدی .
رساطونلغتنامه دهخدارساطون . [ رَ ] (معرب ، اِ) شرابی است که مردم شام از خمر و عسل درست کنند و ازهری گفته که لغت رومی است و عربی نیست . (از المعرب جوالیقی ص 157) (ناظم الاطباء). می ، لغت رومی است مستعمل عرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شرابی است مردم شام را که ا
رساعةلغتنامه دهخدارساعة. [ رِ ع َ ] (ع اِ) دوال بافته ای که زیر دوال شمشیر باشد. ج ، رَسائع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رَسائع شود.
رسائعلغتنامه دهخدارسائع. [ رَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ رِساعَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ رِساعة، به معنی دوال بافته که زیردوال شمشیر باشد. (آنندراج ). رجوع به رِساعة شود.
رسائللغتنامه دهخدارسائل . [ رَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ رِسالة و رَسالة. (ناظم الاطباء) (از دهار) (از اقرب الموارد). مکتوبات و نامه ها. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ).- دیوان رسائل ؛ دیوان رسالت . دیوان انشاء. رجوع به ترکیب دیوان رسالت در ذیل ماده ٔ رسالت شود.|| همزبانان
رساطونلغتنامه دهخدارساطون . [ رَ ] (معرب ، اِ) شرابی است که مردم شام از خمر و عسل درست کنند و ازهری گفته که لغت رومی است و عربی نیست . (از المعرب جوالیقی ص 157) (ناظم الاطباء). می ، لغت رومی است مستعمل عرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شرابی است مردم شام را که ا
رساعةلغتنامه دهخدارساعة. [ رِ ع َ ] (ع اِ) دوال بافته ای که زیر دوال شمشیر باشد. ج ، رَسائع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رَسائع شود.
رسالت پناهلغتنامه دهخدارسالت پناه . [ رِ ل َ پ َ ] (اِخ ) یا حضرت رسالت پناه . لقب حضرت محمدبن عبداﷲ (ص ). (یادداشت مؤلف ). خاتم النبیین محمدبن عبداﷲ صلی اﷲ علیه و آله . (ناظم الاطباء).
رسائعلغتنامه دهخدارسائع. [ رَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ رِساعَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ رِساعة، به معنی دوال بافته که زیردوال شمشیر باشد. (آنندراج ). رجوع به رِساعة شود.
رسائللغتنامه دهخدارسائل . [ رَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ رِسالة و رَسالة. (ناظم الاطباء) (از دهار) (از اقرب الموارد). مکتوبات و نامه ها. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ).- دیوان رسائل ؛ دیوان رسالت . دیوان انشاء. رجوع به ترکیب دیوان رسالت در ذیل ماده ٔ رسالت شود.|| همزبانان
ترسالغتنامه دهخداترسا. [ ت َ ] (نف / ص ، اِ) ترسنده و بیم برنده و واهمه کننده را گویند. (برهان ). ترسنده . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || نصرانی . (برهان ) (دهار). عابد نصاری که بتازی راهب گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). پهلوی ت
پولوس پرسالغتنامه دهخداپولوس پرسا. [ پ ِ ] (اِخ ) مردی عیسوی بعهد انوشیروان . وی ظاهراً بزمان جاثلیقی یوسف جانشین ماربها، مطران نصیبین بوده ومختصری از منطق ارسطو را برای شاه بسریانی ترجمه کرده است . (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 4
حوض ترسالغتنامه دهخداحوض ترسا. [ ح َ ض ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حوضی باشد که انگور در آن شیره کنند. حوضی را گویند که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا شیره ٔ آن برآید. (برهان ). حوضی باشد که ترسایان برای شراب در آن انگور افشرند. (غیاث ) : گفتم پسندد داورم کز فیض
چادر ترسالغتنامه دهخداچادر ترسا. [ دَ / دُ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وطا و جامه ای باشد زرد و کبود و درهم بافته . (برهان ). صاحب آنندراج نویسد: «ملاسروری گوید چادر ترسا، وِطای زرد و کبود» : از پشت کوه چادر احرام برکشدبر کتف
خط ترسالغتنامه دهخداخط ترسا. [ خ َطْ طِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی باشد باژگونه ترسایان را که ازچپ براست برند مثل خط هندوان . (آنندراج ). خط قوم ترسا که نهایت پرپیچ باشد. (غیاث اللغات ) : فلک کژروتر است از خط ترسامرا دارد مسلسل راهب آسا. <p class="auth