مصدعلغتنامه دهخدامصدع . [ م َ دَ ] (ع اِ) راه نرم در زمین درشت .ج ، مصادع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مسدعلغتنامه دهخدامسدع . [ م ِ دَ ] (ع ص ) به راه خود رونده یا هادی و دلیل و راه نما. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مزاحم شدنفرهنگ مترادف و متضادزحمتدادن، مصدع شدن، موجبات زحمت فراهم کردن، زحمتافزا شدن، اذیت کردن، دردسر دادن، مایهزحمت شدن، تصدیع دادن
مصادعلغتنامه دهخدامصادع . [ م َ دِ ] (ع اِ) ج ِ مِصْدَع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مِصدع شود. || ج ِ مَصْدَع . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (از ناظم الا
جکرلغتنامه دهخداجکر. [ ج َ ک ِ ] (ع ص ) مزاحم . مصدع موذی . آزاررساننده . || سرکش . نافرمان . کسی که دوست دارد مخالف میل دیگری رفتار کند. (دزی ).