حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن اسد محاسبی مکنی به ابی عبداﷲ یکی از بزرگان متصوفه و پیشوای طریقت محاسبیان از صوفیه است صاحب کشف المحجوب در بیان احوال این فرقه از اهل طریقت گوید: «تولی محاسبیان به ابی عبداﷲ الحارث بن الاسد المحاسبی است رض عنه . و وی به اتفاق همه اهل زمانه ٔ خود مقبول
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن حِلَّزَة الیشکری الوائلی . شاعری جاهلی ، و یکی از فحول شعرا و اصحاب معلقات است . ابوعبیده گوید بهترین شعرا که دارای قصائد طوالند سه تن باشند؛ عمروبن کلثوم و حارث بن حلزه و طرفةبن العبد. و او ابرص بود و در فخر بدان پایه بود که بدو مثل زنند و «افخر من ح
آرد گندم سختhard wheat flourواژههای مصوب فرهنگستانآرد گندم تهیهشده از گندم سخت که در مقایسه با گندم نرم، پروتئین بیشتری دارد
حارث و حویرثلغتنامه دهخداحارث و حویرث . [ رِ وَ ح ُ َورَ ] (اِخ ) نام دو کوه به ارمینیه است و بالای آن گورستان پادشاهان آن دیار است که با زر و زیور خود دفن شده اند. و گویند بلیناس حکیم آن را طلسم ساخته تا کسی بدان دست نیابد، پس هیچ مردم از این کوه بالا رفتن نتوانند... مدائنی گوید: دو کوه حارث و حویرث
هارت و هورتلغتنامه دهخداهارت و هورت . [ ت ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اشتلم . داد و بیداد و فریاد تصنعی .
حارثةلغتنامه دهخداحارثة. [ رِ ث َ ] (اِخ ) ابن هرم عقیمی بصری . تابعی است . رجوع بکتاب کنی دولابی ج 2 ص 6 شود.
حارثیلغتنامه دهخداحارثی . [ رِ ] (اِخ ) محمودبن صاعدبن عبیداﷲ حارثی . مکنی به ابوالقاسم از فقهای حنفی مائه ٔ هفتم ، وفات بسال 606 هَ . ق . او راست : «تفهیم التحریر لنظم الجامع الکبیر» در فقه . نسخه ٔ خطی آن در کتابخانه ٔ خدیوی موجود است . (اعلام زرکلی ص <span
حارثةلغتنامه دهخداحارثة. [ رِ ث َ ] (اِخ ) ابن عمروبن مزیقیا الاسدی ، از قحطان اوجدی است جاهلی و منازل فرزندان وی ، که بقولی همان قبیله ٔ خزاعه هستند، پس از هجرت از یمن ، به مرالظهران ، در یک منزلی مکه بود. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 225 و معجم البلدان ، ک
حارثةلغتنامه دهخداحارثة. [ رِ ث َ ] (اِخ ) ابن مالک بن عضب بن جشم بن الخزرج از بنی مخلدبن عامربن زریق انصاری زرقی . واقدی و ابن عبدالبر او را در زمره ٔ کسانی که وقعه ٔ بدر را درک کرده اند آرند و بنابراین باید او را در شمار صحابه آورد ولی ابن حجر این قول را استدراک کند و در آن قسمت از کتاب خود
ابوواقدلغتنامه دهخداابوواقد.[ اَ بو ق ِ ] (اِخ ) اللیثی عوف بن حارث . صحابی است وبعضی نام او را حارث بن مالک و بعضی حارث بن عوف بن اسدبن حارث گفته اند. وفات او به سال 68 هَ . ق . بود.
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عمیر. نام او حارث است . ابن عساکر از ابی حاتم آرد که نام او صالح است نه حارث . رجوع به حارث بن عمیر شود.
حارثةلغتنامه دهخداحارثة. [ رِ ث َ ] (اِخ ) ابن هرم عقیمی بصری . تابعی است . رجوع بکتاب کنی دولابی ج 2 ص 6 شود.
حارث و حویرثلغتنامه دهخداحارث و حویرث . [ رِ وَ ح ُ َورَ ] (اِخ ) نام دو کوه به ارمینیه است و بالای آن گورستان پادشاهان آن دیار است که با زر و زیور خود دفن شده اند. و گویند بلیناس حکیم آن را طلسم ساخته تا کسی بدان دست نیابد، پس هیچ مردم از این کوه بالا رفتن نتوانند... مدائنی گوید: دو کوه حارث و حویرث
حارثیلغتنامه دهخداحارثی . [ رِ ] (اِخ ) محمودبن صاعدبن عبیداﷲ حارثی . مکنی به ابوالقاسم از فقهای حنفی مائه ٔ هفتم ، وفات بسال 606 هَ . ق . او راست : «تفهیم التحریر لنظم الجامع الکبیر» در فقه . نسخه ٔ خطی آن در کتابخانه ٔ خدیوی موجود است . (اعلام زرکلی ص <span
حارثةلغتنامه دهخداحارثة. [ رِ ث َ ] (اِخ ) ابن عمروبن مزیقیا الاسدی ، از قحطان اوجدی است جاهلی و منازل فرزندان وی ، که بقولی همان قبیله ٔ خزاعه هستند، پس از هجرت از یمن ، به مرالظهران ، در یک منزلی مکه بود. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 225 و معجم البلدان ، ک
زفربن الحارثلغتنامه دهخدازفربن الحارث . [ زُ ف َ رِ نِل ْ رِ ] (اِخ ) از سرداران لشکر حضرت امیرالمؤمنین علی (ع ) در جنگ صفین . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 545 شود.
زفربن الحارثلغتنامه دهخدازفربن الحارث . [ زُ ف َ رِ نِل ْ رِ] (اِخ ) از حکام عرب و از هواداران عبداﷲبن زبیر بود و با مروانیان مخالفت می نمود، ولی در لشکرکشی عبدالملک به جانب عراق به سال 67 هَ . ق . با وساطت برادرش محمدبن مروان میان زفروعبدالملک مصالحه اتفاق افتاد. رج
اصحاب حارثلغتنامه دهخدااصحاب حارث . [ اَ ب ِ رِ ] (اِخ ) پیروان حارث اباضی بودند که پیشوای آنان حارث بن مزید اباضی با اباضیه درباره ٔ قدر بمخالفت برخاست و اباضیه آنان را به کفر نسبت دادند، چه درباره ٔ قدراز معتزله پیروی کردند در صورتی که عموم اباضیه در این باره از گفتار اهل سنت پیروی میکردند و معتق
بنات الحارثلغتنامه دهخدابنات الحارث . [ ب َ تُل ْ رِ] (ع اِ مرکب ) دختران حارث بن هشام که در حسن و گران کابینی بدیشان مثل می زنند. (یادداشت مرحوم دهخدا).