آماجگاهلغتنامه دهخداآماجگاه . (اِ مرکب ) آماج . نشانه گاه : سرشک دیده برخسار تو فروباردهر آنگهی که بر آماجگاه او گذری . عماره .کند به تیر چو زنبورخانه سندان رااگر نهند بر آماجگاه او سندان . فرخی .زمین
آماجگاهفرهنگ فارسی عمیدآماجخانه؛ نشانهگاه؛ جای نشانۀ تیر؛ میدانی که در آن نشانه بگذارند برای تیراندازی: ◻︎ زمین هست آماجگاه زمان / نشانه تن ما و چرخش کمان (اسدی: ۵۵).
آماجگاهفرهنگ فارسی معین(اِمر.) 1 - نشانه گاه . 2 - میدانی که نشانه را درآن قرار دهند برای تمرین تیراندازی .
امجاعلغتنامه دهخداامجاع . [ اِ ] (ع مص ) به آوند شیر خورانیدن شتر بچه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در ظرف به شتر بچه شیر دادن . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
امزاحلغتنامه دهخداامزاح . [ اِ ] (ع مص ) وادیج ساختن انگور را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چوب بست ساختن برای مو. (از اقرب الموارد).
هدفبرگtarget face, faceواژههای مصوب فرهنگستانتکهای پارچه یا کاغذ یا مقوا دربردارندۀ دایرههای هممرکز امتیاز که آن را بر روی آماجگاه نصب میکنند
مرمافرهنگ فارسی عمید۱. جایی که از آن افکنند؛ مکان افکندن.۲. آماجگاه؛ جایی که تیر بر آن انداخته میشود.۳. [مجاز] مقصد.