sanctionدیکشنری انگلیسی به فارسیمجازات، تصویب، فرمان، جواز، ضمانت اجرایی قانون، فتوای کلیسایی، تایید رسمی، دارای مجوز قانونی دانستن، ضمانت اجرایی معین کردن
تحریمsanction, economic sanction, embargo, boycottواژههای مصوب فرهنگستاناقدام یک یا چند دولت برای محدود کردن ورود کالا و سرمایه و خدمات به یک کشور یا صدور آنها از آن کشور، با انگیزة تغییر دادن رفتار دولت آن کشور در صحنة بینالملل
اجازه دادندیکشنری فارسی به انگلیسیallow, accredit, authorize, empower, let, OK, permit, sanction, suffer, warrant