مقاثیلغتنامه دهخدامقاثی . [ م َ ] (ع اِ)خیارزارها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج ِ مقثاءةو مقثوءة. (اقرب الموارد). و رجوع به مقثاءة شود.
مکیثاءلغتنامه دهخدامکیثاء. [ م ِک ْ کی ] (ع مص ) درنگ کردن و انتظار نمودن . مِکّیثی ̍. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مکث . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکث شود.