بریانلغتنامه دهخدابریان . [ ب ِرْ ] (نف ، اِ) صفت بیان حالت از مصدر بریشتن و برشتن . در حال برشتگی . برشته . (آنندراج ). کباب شده و پخته شده . (ناظم الاطباء). پخته بر آتش . حَنیذ
جبریانلغتنامه دهخداجبریان . [ ج َ ] (اِ) ج ِ جبری . پیروان مذهب جبر. معتقدان به جبر : زین نمط بسیار برهان گفت شیرکز جواب آن جبریان گشتند سیر. مولوی .رجوع به جبر شود.
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) (قنات ...) از قنوات شهر تهران ، مقدار آب پنج سنگ ، مسافت مادر چاه در شهر نیم فرسنگ . در شهر نو مصرف میشود. (یادداشت دهخدا).
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 115 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است . (از فرهنگجغرافیایی
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران . سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات وصیفی و انگور است . (از فرهنگجغرافیای
بریانکلغتنامه دهخدابریانک . [ ب ِرْ ن َ ] (اِ مصغر) مصغر بریان . || مرادف بریان و بریانی ، یا در مقام اراده ٔ اندکی از بره یا مرغ بریان بکار رود : یکی روز یعقوب را دل بکاست وزو طب