بریانک
لغتنامه دهخدا
بریانک . [ ب ِرْ ن َ ] (اِ مصغر) مصغر بریان . || مرادف بریان و بریانی ، یا در مقام اراده ٔ اندکی از بره یا مرغ بریان بکار رود :
یکی روز یعقوب را دل بکاست
وزو طبع،بریانکی خورده خواست .
رجوع به بریان شود.
یکی روز یعقوب را دل بکاست
وزو طبع،بریانکی خورده خواست .
رجوع به بریان شود.