fuseدیکشنری انگلیسی به فارسیفیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، امیختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، مخلوط کردن
فیوزfuseواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای در مدارهای الکتریکی که در هنگام افزایش بیشازحد جریان، با قطع مدار، ایمنی آن را تأمین کند
transfuseدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقال دادن، رسوخ یافتن در، تزریق کردن در، از یک ظرف بظرف دیگر ریختن، چیزی را نقل وانتقال دادن