imbeddedدیکشنری انگلیسی به فارسیجاذب، در درون کار کردن، نشاندن، فرو کردن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، جا دادن
خوردگی آهننشینembedded iron corrosionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خوردگی شیاری در سازههای فولاد زنگنزن که در آن آهن غیرآلیاژی باقیمانده در سطح فولاد در تماس با رطوبت هوا زنگ میزند
بند پیروsubordinate clause, embedded clauseواژههای مصوب فرهنگستانبند وابسته به بند پایه در بندهای مرکب متـ . بند وابسته dependent clause
موجک پایهbasic wavelet, embedded wavelet, equivalent waveletواژههای مصوب فرهنگستانموجک بازتابی از تکبازتابندۀ مثبت در حوزۀ زمان هنگامی که تابش عمودی باشد