conflictsدیکشنری انگلیسی به فارسیدرگیری ها، تضاد، مناقشه، کشمکش، برخورد، مغایرت، نبرد، ستیزه، کشاکش، نا سازگاری، ضدیت، ناسازگار بودن، مبارزه کردن
conflictدیکشنری انگلیسی به فارسیدرگیری، تضاد، مناقشه، کشمکش، برخورد، مغایرت، نبرد، ستیزه، کشاکش، نا سازگاری، ضدیت، ناسازگار بودن، مبارزه کردن
تعارض توزیعیdistributive conflictواژههای مصوب فرهنگستانتعارض میان افراد جامعه ناشی از چگونگی توزیع، و اینکه چه کسی چه چیز را به چه مقدار به دست میآورد
تعارض فرهنگیculture conflictواژههای مصوب فرهنگستاننزاع حاکم بر روابط متقابل افراد یا گروهها در جامعه که ریشه در اختلاف فرهنگی آنها دارد