همسازدیکشنری فارسی به انگلیسیaccordant, according, compatible, concordant, concurrent, congruent, congruous, consistent, consonant, sympathetic, symphonic
زیستسازگارbiocompatibleواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی، علوم دارویی] ویژگی فراوردهای که اثر سمی و زیانبخش در کارکرد زیستی نداشته باشد متـ . زیسازگار
incompatibleدیکشنری انگلیسی به فارسیناسازگار، نا سازگار، متناقض، نا مناسب، نا موافق، ناجور، غیر قابل استعمال با یکدیگر