دمخورلغتنامه دهخدادمخور. [ دَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) همدم . همنفس . همنشین و همفکر: دمخور بودن یا نبودن کسی را؛ با وی انیس و جلیس و همدل بودن یا نبودن . سازگار بودن یا نبودن .
مصاحبفرهنگ مترادف و متضادجلیس، دمخور، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، معاشر، مقترن، مقرب، مونس، ندیم، همخوابه، همدم، همصحبت، همنشست، همنشین، یار
ملازمفرهنگ مترادف و متضاد۱. دمخور، همدم، همراه، همنشین ۲. خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر ۳. لازمه، ملتزم ۴. متلازم، ملازمه ۵. مراقبت، مواظبت