۱. فرمان.
۲. قاعده و قانون؛ آیین و روش.
۳. اجازه؛ پروانه؛ رخصت: ◻︎ تن زجان و جان زتن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست (مولوی: ۳۵).
۴. (ادبی) علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جملهها، روابط، و ظرفیتهای آنها.
۵. [قدیمی] صاحب مسند.
۶. [قدیمی] وزیر: ◻︎ این که دستور تیزبین من است / در حفاظ گله امین من است (نظامی۴: ۷۲۰).
۷. (اسم، صفت) [قدیمی] مشاور.
۱. گرامر، نحو
۲. امر، تحکم، حکم، فرمایش، فرمان
۳. آیین، روش، ضابطه، قاعده، قانون
۴. ترتیب
۵. وزیر
۶. برنامه ≠ نهی
behest, charge, command, dictate, dictation, direction, directive, fiat, formula, imperative, injunction, mandate, mandatory, office, order, prescript, prescription, pronouncement, rule, sanction, word