26 فرهنگ

1012 مدخل


هماهنگ

ham[']āhang

هماواز؛ یکنواخت؛ موافق.

سازگار، متحد، متناسب، موافق، هماواز، همخوان، همساز، همصدا

concerted, concordant, consonant, synchronous