شکستگی ـ خردشدگیcomminuted fractureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شکستگی که در آن استخوان شکسته چند تکه شود
comminuteدیکشنری انگلیسی به فارسیکوتاه کردن، ریز ریز کردن، تجزیه کردن، پودرشدن یاکردن، پودر کردن، خرد کردن
آشغالخردکنcomminuterواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی که برای تسهیل تصفیۀ فاضلاب، مواد جامد موجود در فاضلاب را خرد میکند