closuresدیکشنری انگلیسی به فارسیبسته شدن، خاتمه، بستار، دریچه، رای کفایت مذاکرات، عمل محصور شدن، درب بطری و غیره، دربستن
بست 3closure 1واژههای مصوب فرهنگستانتماس اندامهای تولید با یکدیگر بهگونهایکه جریان هوا بهطور کامل مسدود شود متـ . انسداد 2
بَستار 3closure 2واژههای مصوب فرهنگستاندر مورد مجموعهای از نقاط، اجتماع آن مجموعه و همۀ نقاط انباشتگی آن
انتهادیکشنری فارسی به انگلیسیclosure, end, ending, extreme, last , tail, terminal, termination, windup
فرجامدیکشنری فارسی به انگلیسیclosure, conclusion, destiny, ending, expiration, fate, finis, finish, fortune, ultimate
تعطیلدیکشنری فارسی به انگلیسیclosed, closure, inoperative, shutdown, outage, shut, stoppage, vacation