Bellدیکشنری انگلیسی به فارسیبل، ناقوس، سرستون، زنگ زنگوله، زنگ اویختن به، دارای زنگ کردن، کم کم پهن شدن
billدیکشنری انگلیسی به فارسیلایحه، قبض، اسکناس، صورت حساب، لایحه قانونی، برات، منقار، نوک، سند، فرمان، سیاهه، نوعی شمشیر پهن، نوک بنوک هم زدن، صورتحساب دادن
تسمۀ زمانبندیtiming belt, camshaft drive belt, cam belt, camshaft timing belt, toothed belt, cog belt, camshaft beltواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای دندانهدار که برای هماهنگ کردن زمان باز و بسته شدن سوپاپها حرکت میللنگ را به میلبادامک منتقل میکند
مهمانبَرbellboy, bellhopواژههای مصوب فرهنگستانشخصی که مهمانان را به اتاقهایشان هدایت میکند و حمل چمدانها و انتقال پیامهای آنها را بر عهده دارد