صکلغتنامه دهخداصک . [ ص َک ک ] (ع اِ) چک . ج ، اصک . صکوک . صکاک . (منتهی الارب ). نامه . قباله . (غیاث اللغات ) (زمخشری ). چک . (دهار).- لیلة صک ؛ شب برات یعنی شب نیمه ٔ شعب
صکفرهنگ انتشارات معین(صَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - چک ، برات . 2 - نامه ، قباله ؛ ج . اصک ، صکوک ، صکاک . ؛لیلة ~ الف - شب برات ، شب نیمة شعبان . ب - نوشتن چک را.
سُکْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی پنهان شدن ، قایم شدن ، مخفی شدن ، اختفا کردن ، کشیک دادن ، گشت زدن همراه با مراقبت ، ترکیدن کف روی مایعات
سک زدنلغتنامه دهخداسک زدن . [س ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن چوبی که بر سر آن آهنی نوک تیز است بر تن خر و مانند آن برای تیزکردن رفتار فرو برند. (یادداشت مؤلف ). || به مجاز پیاپی ی
سک انگبینلغتنامه دهخداسک انگبین . [ س ِ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) سرکنگبین : و آبش چون با سک انگبین بخورند یرقان را نیک بود. (الابنیه عن حقایق الادویه ).
سک المسکلغتنامه دهخداسک المسک . [ س ُک ْ کُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) مرکبی است از مازو و فاغره و فلیخه و بسباسه و صندل مقاصری و سنبل الطیب و عسل . (الفاظ الادویه ). رجوع به تحفه ٔ حکیم
سک زدنفرهنگ انتشارات معین(سُ. زَ دَ) (مص م .) 1 - راندن چارپا به وسیلة سک . 2 - مجازاً: تحریک کردن ، اغوا نمودن .
سکاکلغتنامه دهخداسکاک . [ س َک ْ کا ] (ع ص ) آهنگر، چه سَک ّ حلقه ٔ آهن را گویند. (آنندراج ) (غیاث ). || کاردگر. (دهار) (مهذب الاسماء). || کسی که بر درم و دینار سکه زند. (غیاث )