لغتنامه دهخدا
گوشمال . (اِمص مرکب ) گوش تاب . فشار که به گوش دهند تا درد کند. (یادداشت مؤلف ). || مجازاً تأدیب خصوصاً تأدیب استاد مر شاگرد را که گوش وی بمالد تا سرخ شود. (ناظم الاطباء). تنبیه . سیاست : و آن گوشمالها مرا امروز سود خواهند داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب